۱- قبل از عید توی بیمارستان کودکان، بچه ای روی تخت بود که همه می دانستند قرار است تا چند روز دیگر تمام کند. چمشان کودک باز بود و داشت نفس نفس می زد. شاید تا همین چند وقت پیش داشته توی کوچه با هم سن و سالهایش بازی می کرده و حالا خبر نداشت که چه سرنوشت تلخی در انتظارش است.
۲- قرار است سه شنبه دختری که تا همین الان دارد نفس می کشد اعدام شود. او برای آبروی خودش ناخواسته شخصی را کشته. اینکه بدانی قرار است جانت تا چند روز دیگر بالای دار، بعد از کمی تقلا کردن گرفته شود و تمام شوی کابوسی است که تا روز اعدام  بارها تو را از خواب پرانده و می کشد. حتی فکر کردن به آن سخت است. 

۲ نظر موضوع: اجتماع

2 پاسخ به “مرگ در این چندقدمی”

  1. ناشناس گفت:

    سخت است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.