من و پدرم هر شب به سفرهای استانی می رویم. پدرم کنترل را بر می دارد و شروع می کند به عوض کردن کانال ها، جایی که خسته بشود نگه می دارد تا ببینید چه خبر است. همیشه به اخباری می رسیم که  بیشتر اوقات به زبان های محلی است.  بعید به نظر می رسد مردم همان استان هایی که پدرم کانالشان را بی هوا می گیرد خودشان این موقع شب پای تلویزیون باشند و اخبار را دنبال کنند. یک شب اخبار گیلان را دیدیم با زبان گیلکی. یک بار گزارش های استان چهارمحال و بختیاری بود. یزد هم یکبار نصیبمان شد. کهکیلویه و بویر احمد. خوزستان. لرستان. همیشه یک جای کار می لنگد، راه نکشیده اند. تازه دارند خیابان ها را درست می کنند. فلان جا نمازخانه ندارد. همه استان ها جاذبه های گردشگری دارند. فلان محصول برداشته شده است و فلان جا اندرخم یک کوچه است. درست مثل جایی که ما زندگی می کنیم. انگار الگوی زندگی همه ایرانی ها یکی است. همه در همه جا تنها یک سری مشکلات شبیه به هم دارند. یا می خواهند همه مشکلات شبیه به هم باشند. من و پدرم فقط بیننده ایم، کاری اصولا از ما بر نمی آید انجام دهیم. درست مثل همان شخصی که همه استان ها را رفت. مشکلاتشان را دید، آنقدر کاری از دستش بر نیامد که عوض شد و رفت در خانه اش نشست.

۳ نظر موضوع: نوشته

3 پاسخ به “سفرهای استانی من و پدرم”

  1. احسان ن گفت:

    خیلی خوب.
    مم نون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.