یک: بهروز میگفت دقیقا همینجا زندگی میکردیم. حالا زمینی صاف شده بود. اینجا بود که فهمیدیم یک زمان به فاصلهی تنها دو خانه همسایه بودیم. بیآنکه همدیگر را بشناسیم.
دو: اینجا خانهایست که بخش زیادی از عمرم را در آن گذراندم. خانهای که واقعا اسمش خانه بود.جائی که هر وقت قرار است خواب یک خانه را ببینم در اتاقها و گوشهوکنار آن اتفاقاتش رخ میدهد. مالک بعدی درهای زیبای توسی رنگ را با این مشکی بدشکل عوض کرده است.
سه: جای پر شدهی پنجرهی خانهی بَپ موسی. آخرین بازماندهی بقالیهای خانگی. که حالا اثری از آن نمانده بود.
چهار و پنج: محله به اسم سهزیارتان معروف بود (و هست). به خاطر منبری به همین نام. این درها بخشی از منبر قدیمی سه زیارتان است.
شش: نفت موجود است.