با اتفاقات اخیری که برای فیلم اصغرفرهادی پیش آمد و پیش از ارائه نسخه رسمی فیلم توانستم آخرین ساخته او را ببینم. فیلمی که بیش از سایر آثارش پیش از اولین اکرانش بازتاب رسانهای داشت. فیلم «همه میدانند» فرهادی داستان زن جوانی (لائورا) را روایت میکند که برای عروسی خواهرش از آرژانتین به یکی از روستاهای اسپانیا آمده و در شب عروسی، دخترش توسط چند آدمربا دزدیده میشود. او به همراه معشوق سابقش پاکو سعی میکند دخترش را پیدا کند، که با آمدن شوهر لائورا متوجه میشویم که دختر در اصل دختر نامشروع لائورا و پاکو است. و حالا پاکو برای پیدا کردن دخترش باید تصمیم بگیرد که مزرعهاش (که تنها منبع در آمدش است) را بفروشد یا خیر؟
پس از دیدن فیلم چند سوال ذهن را درگیر میکند.
۱- اصغر فرهادی تا کی قصد دارد فرمول همیشگیاش را برای آثارش استفاده کند؟ الف- حادثهای بزرگ و دلخراش صورت میگیرد. ب-افرادی درگیر حادثه پیش آمده میشوند. ج-این افراد باید قبل از حل منطقی اتفاق دست به تصمیمات گاه احساسی بزنند. د- در مرز تصمیمات احساسی و اخلاق است که مسیر افراد مشخص میشود. ه-مساله در کجدار و مریز اخلاق و احساسات به سرانجامی میرسد. و- شخصیتها که احتمالا دچار کاتارسیس شدهاند چیزهایی را از دست دادهند و حالا باید با نگرش و دید تازهتری به زندگیشان ادامه دهند.
۲- به یکی از دیالوگهای معروف فیلم فروشنده رجوع میکنیم: – آقا آدما چه جوری گاو میشن؟ + به مرور. حالا به «همه میدانند رجوع میکنیم» :گذشت زمان هست که شخصیت شراب رو میسازه. گذشت زمان یا از انسان یک گاو درست میکند یا از انگور شراب. دیگر خبری از آن دیالوگهای تکاندهنده که از درباره الی و جدایی یادمان هست، نیست. ماهیت حضور پاکو در کانون اصلاح و تربیت چیست؟ اینکه بگوید مزرعهاش انگورهای خوبی برای شراب دارد و با گذشت زمان شراب درست میشود؟
۳- نقش کارگردان در فیلم چیست؟ الف- اینکه بازیگران را به خوبی هدایت کند. بله. اصغر فرهادی همیشه این را نشان داده. همیشه آنچنان خوب از هدایت بازیگرانش بر آمده که میتوان نقطه قوت آثار او را همین دانست. ب- دکوپاژ. متاسفانه هیچ وقت نمیفهمید مبنا و اصول کارگردانی فرهادی در دکوپاژی که استفاده میکند چیست؟ دوربین روی دست باشد؟ خب. دیگر چی؟ اینکه شلختهترین پلانها را انتخاب کنی و هر چیزی را به هر چیزی برش بزنی، تمام لوکیشنهای فوقالعادهای که برای فیلم انتخاب کردهای در کنار پلانهای دم دستیات شهید کنی اسمش را نمیشود کارگردانی گذاشت. این شلختگی را میتوان در ابتدای فیلم تا شب عروسی به وضوح دید. گاهی خط فرضی هم فدای این شلختگی میشود. اندازه نماهای مشابهی به هم برش میخورند که همیشه از تازهکارها میخواهیم این اشتباه را مرتکب نشوند.
۴- چرا فرهادی نمیتواند فیلم اسپانیایی بسازد؟ کم نیستند آثار اسپانیایی که شیوه و منش زندگی آنها را نشان میدهند. فرهادی نه تنها در این فیلم نتوانسته آنچنان به زندگی اسپانیاییها نزدیک شود بلکه تا جایی که توانسته ایرانی بوده. به شروع عروسی در حیاط خانه توجه کنید. (کمی موسیقی و رقص اسپانیایی عروسی را اسپانیایی نمیکند، ارجاعتان میدهم به فیلم اسپانیایی «عروس» که بر اساس نمایشنامه عروسی خون لورکا ساخته شده است). به جمع شدنهای اعضای خانواده در همان شب حادثه توجه کنید. همان دوستان درباره الی انگار به ورژن اسپانیایی در خانهی پدر لائور جمع شدهاند. زمان خداحافظی لائورا از خانوادهاش را ببنید. فقط دست مادر خانواده یک کاسه آب کم است که پشت سر لائورا بریزد. اگر چه در جدائی ما رفتارهای کلیشهای ایرانیها را نمیبینیم یا کم با آن مواجه میشویم اما از آن ایرانیتر در آثار فرهادی سراغ دارید؟
۵- پاکو سالهاست که در همان روستا بوده و کار کرده. با خانواده لائورا بزرگ شده و در آن خانواده رفت و آمد داشته اما چه طور همان اول متوجه نمیشود بچهای که بغل لائوراست نوه خواهر اوست؟
۶- فرهادی مگر پیش از این سابقه ساخت فیلمهای جنائی داشته؟ آدم ربایی در این حد و اندازه نه تنها ما را از سینمای اجتماعی فرهادی دور میکند بلکه او را به آثار جنایی هالیوودی نزدیک میکند. به پلانهایی که در ابتدا در حال برش زدن عکس دختر بچهای در روزنامه است توجه کنید. چقدر هالیوودی و غیر فرهادیست. حالا آن را با پلان صندوق صدقه در فیلم درباره الی و دستگاه کپی در جدایی مقایسه کنید. فرهادی در این فیلم در یک بلاتکلیفی محض است. فیلم «همه میدانند» اگر چه میخواهد یک حس عاشقانهای را با خود یدک بکشد. (معشوقی که پس از گذشت سالها نه تنها معشوقه را رها نکرده بلکه برای فرزند مشترکش با او حاضر است هر کاری بکند)، از طرفی دوست دارد پلیسی باشد و با بازجویی و بازبینی فیلمهای بدست آمده و با پلیس بازنشسته خودش را به آن فضا نزدیک کند. تنها چیزی را که شاید انتظارش را نداریم همین جمله است «دخترتون با ماست، به پلیس اطلاع بدید کشته میشه، منتظر باشید». – چشم آقای فرهادی،تا آخر فیلم منتظر میمانیم تا این آدم ربایی نمایشی تمام شود. اگر فیلم بعدی فرهادی را دیدید که در هالیوود و با همان ساختار و فضاسازی ساخته شد تعجب نکنید. او در این فیلم خاویرباردم را شبیه شهاب حسینی و پنه لوپه کروز را شبیه ترانه علیدوستی در آورده. ساختن آش شله قلمکار هالیوودی-ایرانی دیگر کار پیچیدهای نیست.
۷- پیش از این فیلم نمائی در فیلمهای فرهادی نمیبینید که بلااستفاده باشد. هر عنصر کارکرد داستانی و مفهومی خود را در ادامه پیدا خواهد کرد. تکلیف زنی که در بالکن با اندامش برای پاکو دلبری کرد چه میشود؟ کجا قرار است تاثیر حضورش را ببینیم؟ نشان دادن آنهمه پلان از بالا، آنهمه نمای بسته از فانتوم که در حال تصویربرداریست قرار است کدام خلا در فیلم را پر کند؟
۸- یعنی با دیدن یک جفت کفش خاکی و گلآلود توسط ماریانا (خواهر لائورا) او باید شک کند که دخترش در این حادثه نقش داشته؟ یعنی در یک روستا با سابقه کشاورزی مشخص، گل آلود شدن کفشهای دخترش و دختر لائورا باید اینقدر عجیب و دور از ذهن باشد که او به داستان پشت پرده پی ببرد؟
۹- چقد شخصیت و پلان هست که میتواند حذف شود و به اصل داستان لطمه نخورد؟ سه تصویربردار هوایی را حذف کنید. همان تصویربردار ساده مراسم باشد. چه فرقی میکند؟ قضیه حضور پاکو در مدرسه را حذف کنید. حالا چند تا دیالوگ مفهومی نگوید، چه فرقی میکند؟
کارگرهایی که حتی یک بار هم در طول داستان نقش نداشته اند را بیشتر به حاشیه ببریم. چه فرقی میکند؟ قطع کردن برق توسط دزدها را فاکتور بگیریم (اینکه با چه سرعتی خودشان را به مهمانی رساندهاند بماند، چون بعد از آن بالافاصله خانه با نور شمع روشن شد و مهمانها از حیاط به داخل خانه آمدند و این مساله احتمال دزدی را کمتر میکند.) چه فرقی میکند؟ لائورا برای پیدا کردن دخترش به اتاق زیرشیروانی میرود. پنجرهای که یک تکه شیشه آن شکسته را میبینیم. شیشهای که قطعا انسان از آن عبور نمیکند. دیدنش توسط لائورا و مخاطب چه فایدهای دارد؟
شاید این سوالها مخاطب را از لذت دیدن فیلم جنایی معمایی فرهادی دور کند. اما رسیدن به جواب این پرسشها میتواند دید بهتری به این فیلم و شاید فیلمهای بعدی فرهادی بدهد.
دقیقن منم همینا رو داشتم میگفتم و نوشتم تو اینستاگرام و این که همهٔ مردهای فیلمهاش مثل همن و همهٔ زنها عین هم.
از معایب استفاده کردن از یک فرمول همیشگیه…