که توی اتوبوس نشسته بودم و چند ایستگاه مانده بود تا برسم به مقصد.

دختر جوانی از اتوبوس پیاده شد.

جلو آمد تا بلیط را به دست راننده بدهد.

پسر جوانی سوار بر موتور از کنارش ویراژ داد و عبور کرد و نگاهی به چهره دختر انداخت.

دوست او هم با موتور دیگری آمد ویراژی بدهد که جلوی دختر به زمین خورد.

نتوانست موتور را صاف کند.

دختر بین اتوبوس و موتور گیر کرده بود.

به زحمت موتور را برداشت .

دختر از کنارش با عجله عبور کرد.

راننده اتوبوس حرکت نکرد.

به چهره پسر جوان نگاه کرد و گفت : چی دیدی که هول کردی ؟

پسر جوابی نداد. به راننده و اتوبوس نگاهی کرد و رفت….

| ۲۳ نظر

نیمه ها شب است.

به احتمال زیاد خیلی ها در خانه هایشیان خواب هستند.

احتمالاً مردی مست است…

و با زنش دعوای شدیدی کرده.

زن ، مرد را تهدید کرده با پلیس تماس می گیرد…

مرد حرف زن را باور نمی کند.

مرد می رود روی پشت بام همان خانه ای که الان در آنجا مهمانی هستند.

چند دقیقه بعد مرد ماشن پلیس را  می بیند که وارد کوچه می شود.

دست و پایش را گم می کند.

می خواهد فرار کند.

به این فکر می کند که می تواند از خانه همسایه فرار کند.

از روی پشت بام می پرد توی حیاط همسایه.

اما درست نمی پرد و  می افتد روی ماشین لباس شویی گوشه حیاط و پرایدی که وسط حیاط پارک است.

اهالی خانه همسایه بیدار می شوند. او را می گیرند.

او رنگ و رویش پریده…

با دهان بودار می گوید که به او اجازه بدهند که برود.

و می گوید که پلیس ها به دنبال او هستند.

همسایه به سختی در حیاط را باز می کند.

مامورین پلیس پشت در هستند و در همان لحظه به دستانش دستبند می زنند.

تعدادی دیگر از همسایه ها آنجا جمع شده اند .

همان هایی که چند لحظه قبل به همسایه گفته اند که نگذارید او فرار کند.

او را سوار بر ماشین پلیس می کنند.

همسایه می گوید که من از دست این شخص شکایت دارم.

– او با چه اجازه ای وارد حیاط منزل ما شده است ؟

چند لحظه بعد کل ماجرا برای همسایه مشخص می شود.

****

پدرم از شکایتش صرف نظر کرد. پلیس ها او را بردند. زنش از او شاکی بود…

| ۱۴ نظر

| ۹ نظر