– احساس تنهائی می کنید؟

_ چه سوال عجیبی …

تا حالا کسی اینو ازم نپرسیده بود …

| بدون نظر

به قرآن مجیدِ آیه آیه ، دلم هر روز و شو سوی تو آیه /  مهـــــران مدیری ، آلبوم دارکـــوب

| بدون نظر

دلتنگی شاید حسی باشد که گاهی هنگام مرگ ، شاید ، شاید به سراغ آدمی بیاید . اینکه فکر کند چقدر روزهای خوبی توی زندگی اش بوده و حالا دلش برایشان تنگ شود . چقدر روزهای بدی بوده و دلش برای آنها هم تنگ شود . تمام آنهایی که هر روزه جلوی چشمهایش بوده اند . حرف زده اند ، غذا خورده اند ، زندگی کرده اند و او هم جزئی از آنها بوده که ممکن است دیگر نبیندشان ، دلش برایشان تنگ شود . اینکه حالا همه آنها چیزهای دیگری را تجربه می کنند که او دیگر نمی تواند تجربشان کند . خودش دلتنگی بزرگی است که واژه ها توانائی بیانش را ندارند …

بدتر از آن هم زمانیست که زنده باشد و دلش تنگ باشد …

پ . ن : من حالم خوب است . این پست همینجوریه …

| ۲۴ نظر

من این بازی رو قبل از اینکه شروع بشه باختم رفیق .

| بدون نظر

« پائینو نگاه نکن – Don’t Look Down» نام فیلمی است که چندی پیش توفیقی شد و آن را دیدم  . یک فیلم آرژانتینی به کارگردانی الیسئو سابیلا  محصول سال ۲۰۰۸ . این فیلم اگر چه داستان خیلی ساده ای دارد یا جز دسته فیلمهای تین ایجری محسوب شود اما دیدنش برای تمامی زوج ها در هر رده ی سنی پیشنهاد میشود . پسر جوانی ( الوی ) که پس از فوت پدرش به خوابگردی افتاده  ، شبی در همین خوابگردی ها به پشت بام خانه شان رفته و چندین خانه را طی میکند تا اینکه به طور اتفاقی به داخل خانه ای می افتد که پیرزنی به همراه نوه اش در آنجا زندگی می کنند . نوه پیرزن دختر جوانی است که تعطیلاتش را پیش مادربزرگش می گذراند . این اتفاق باعث آشنائی الوی با این خانواده دو نفره می شود . داستان آنقدر ساده و سر راست پیش می رود که شما در طول اثر انتظار هیچ اتفاق پیچیده ای را ندارید . تکلیف بیننده با داستان فیلم روشن است . حتی در طول زمان فیلم پایانش  توسط الویرا ( نوه پیرزن ) مشخص میشود . تنها دلیل تاکید نگارنده بر آموزنده بودن این فیلم  آن است که در این اثر هفتاد و هشت دقیقه ای به نکاتی اشاره میشود که عدم توجه به آن یکی از مهمترین عواملی است که باعث افزایش آمار طلاق در کشورمان شده است . نکاتی که به درستی آموزش داده نمی شود و حتی زوج های جوان هم ممکن است در برخی موارد از بیان کردن مستقیم آن خودداری کنند . الوی که از کودکی به کمک پدش یاد گرفته که با چوب پا راه برود . در جوانی رکورد دار راه رفتن با بلند ترین  چوب پا می شود که ۴ متر بالاتر از سطح زمین بوده است . او روزی با همان چوب پا که توسط آن درخت سروی را به آغوش کشیده به خواب می رود . شاید شروع خوابیدن الوی از اینجا باشد پیش از آنکه بخواهد ناخواسته به خوابگردی بی افتد … خوابی که در آسمان شروع می شود و بیداری اش روی زمین اتفاق می افتد …

۱ ) این فیلم اگر چه یک فیلم قصه محور است اما بیننده تنها در یک مورد درگیر داستانش می شود و آنهم مهمترین قسمت فیلم ؛ پایان آن است . یعنی رفتن الویرا که در انتها همین اتفاق می افتد که به نوعی درگیری بیننده با رفتن الویرا را می توان ادویه خود فیلم دانست . ( در صحنه ای الوی ،  در لباس تبلیغاتی یک پیراشکی رفته ، اگر چه بهمراه باقی همکارانش لباس های یک دست پوشیده اند اما او به عنوان یک گوشت تازه ادویه زده شده معرفی می شود ) .

۲ ) این فیلم را می توان به نوعی فیلمی در ستایش زندگی دانست . ( اگر چه این نوع توصیفات تکراری شده اند ) اما اولین اتفاق این فیلم مرگ پدر الوی است . پدر الوی یک کارگاه ساخت سنگ قبر دارد  و او شاگرد پدرش است . الوی بعد از مرگ پدر به [ادامه مطلب …]

| ۹ نظر

***

رابطه ی چندان خوبی با سینمای هالیوود ندارم اما بوده اند فیلم های هالیوودی که برای همیشه در ذهنم نقش بسته اند  که الان زمان مناسبی برای پرداختن به آنها نیست . فیلم بی وفا یکی از آن فیلم هائی بود که قبل از دیدنش تعریفش را خیلی شنیده بودم تا اینکه فرصتی پیش آمد و بالاخره دیدمش . یکی از صحنه های درخشان فیلم هم مربوط میشود به لحظه ای که نقش اصلی فیلم در مسیر بازگشت به خانه در مترو یاد خاطرات یک ساعت پیش خود می افتد . که البته این صحنه هم مدیون بازیگری خوب خانم دایان لین است . اگر چه این فیلم جز فیلم های مورد علاقه ام نبوده اما چندی پیش به یک موسیقی خوب  از این فیلم برخوردم . این موسیقی مربوط به یکی از سکانس های اواسط فیلم است . یک سکانس مونتاژی که با این موسیقی کمی لطیف تر به نظر می رسد . به چند باره شنیدنش می ارزد …

[audio:https://leee.ir/wp-content/uploads/unfaithful.mp3|titles=unfaithful mp3]

درباره فیلم : این فیلم محصول سال ۲۰۰۲ به کارگردانی آدریان لین است که آثاری همچون ، لولیتا و نه هفته و نیم را در کارنامه خود دارد . داستان فیلم در مورد زنی است که با پسر جوانی آشنا شده و کم کم دلبسته او می شود . با ادامه بی توجهی زن به خانواده و زندگی اش  شوهر وی به او مشکوک شده تا اینکه به رابطه زن با پسر جوان پی می برد . مرد پسر جوان را به قتل می رساند …

درباره آهنگساز : آهنگساز این اثر Jan A.P. Kaczmarek است که در سال ۲۰۰۵ به خاطر فیلم« یافتن نورلند » جایزه اسکار بهترین آهنگسازی را ازآن خود کرد . او اگر چه در رشته وکالت تحصیل کرد اما به دلایل سیاسی آن را رها کرد و برای آزادی بیان مشغول نوشتن موسیقی شد .

پ . ن : برای شندین یا دیدن هر فایلی در اینترنت تا لود شدن کامل آن صبر کنید . یعنی بعد ازپلی شدن آن دکمه پاوز را بزنید و صبر کنید تا کامل لود شود . سپس به دیدن و شنیدن آن بپردازید . برای شنیدن این موسیقی در صورت امکان BASS  اسپیکرهای خود را بالا ببرید .

این پست تقدیم می شود به دوست خوبم بهشب .

منبع عکس * / منبع مطالب *

| ۲۵ نظر

از طرف رفیقی که همیشه از یاد می بردیش …

| بدون نظر

۱۶ آذرماه ، روز دانشجو به تمام دانشجویان واقعی مبارک…

پ . ن : از دانشجو بودن چهار سال فقط اسمش را  به دوش کشیدیم . حسش نکردیم و تمام شد. ( البته دانشجو بودن به دانشگاه رفتن نیست) .

جمله : دانشجو نیستم اما دانشجویان را دوست دارم .

نکته : همیشه دوست داشتم خودم سطح معلوماتم را ببرم بالا تا اینکه بخواهم دل به  دانشگاه رفتن ببندم .

خاطره : دوره ی کارشناسی یاغی ترین دانشجویان دانشگاه بودیم . به حدی رسید که می خواستند برای دوره های بعد رشته ما را منحل کنند . البته یاغی از نظر مسئولین دانشگاه  وگرنه ما تنها حق و حقوق قانونی خودمان را می خواستیم  . همچنین هماهنگ ترین دانشجویان این مملکت بودیم برای پیچاندن بعضی کلاس ها . سی نفر یهو نمی آمدند سر کلاس … : )

پ . ن ۲ : همیشه دانشگاه رفتن باعث می شود نگاه ها تغییر کرده و توقعات اطرافیان هم به پیرو آن بالا برود . همینش عذاب آور است …

پ . ن ۳ : با وجود اینهمه دانشگاه و افراد تحصیلکرده اما احساس می کنم در بی سواد ترین کشور دنیا زندگی می کنم . باور نمی کنید ؟ خودم یکی از همین بی سوادها . ( البته امیدوارم نگوئید بی سوادی ات به خاطر پیچاندن کلاس ها بود که قبول نیست :) )

نکته آخر : ( قول میدهم این دیگر آخریش باشد ) جان هر کی دوست دارید اینقدر با گفتار بی جا از یک نفر ســــوپرمـــن نسازید . روزی خودتان از آن بالا پرتش می کنید پائین .

| ۴ نظر

هنوز هم بعضی ها با جستجوی تیک عصبی به وبلاگ من می رسند … / بزرگی دنیا همین است ، بیشتر نمی شود . اما دلتنگی ماست که روز به روز بیشتر می شود ….

| بدون نظر

سانتیاگو : اواخر دهه هفتاده . یا شاید هم اوایل دهه هشتاد .  پیراهن های اتو کشیده زیاد می پوشم . یادشون افتادم .

دارک استورم : اوایل دهه هشتاده . اینو پسر خالم از قشم برام گرفت . یعنی با هم رفته بودیم . خودش حساب کرد . بعدا هم هر چی اصرار کردم قبول نکرد پولشو بگیره . تو اتاق خونه قبلیمون هستم .  چند سالی اتاقم بود و بعدا شد انباری . آلبوم دهاتی شادمهر عقیلی هم زیاد رو بورسه .

نچرال : بهمن هشتاد و یکه . تهران .  داریم خیابونای اطراف حافظ رو قدم زنون طی می کنیم . هدف خیابون سپهسالاره . دارم میرم همون کفشی رو بخرم که مدتی بعد به اشتباه از دستش دادم / خیابان حجاب هستیم . توی سالن آمفی تئاتر کانون پرورشی . برف شدیدی باریده .

دو ایت : قیافش به سال هشتاد و دو می خوره . مثلا جلسات ادبی یا شاید هم دوره ی سینمای جوان …

هوگو : تابستون هشتاد و سه ، مثلا دارم می خونم واسه دانشگاه ولی بلند شدیم با بچه ها اومدیم شمال . محمود آبادیم .

آدیداس : کرمان هستم . اما نمی دونم دقیقا چه زمانیه . شاید زمستون هشتاد و سه . واسه پیش دانشگاهی هنر پا شدم اومدم اینجا . هنوز واسه قبول شدن هنر دارم تلاش می کنم .

بی نام و نشون ۱ : اسفند هشتاد و سه . رودان . امروز اولین روزیه که دارم میرم دانشگاه . هنوز قید دانشگاه هنر رو نزدم . واسه رفع کوتی اینجام . تو خوابگاه تخت پائینی رو برداشتم . می تونم یه سری  وسایلام رو راحت بذارم زیر تخت . آخه دوره ی کاردانی هم شد دانشگاه رفتن ؟

بیک ۲۱ : پائیز هشتاد و چهاره .  الان جلوی در سالن سینما فلسطین ایستادم . هوا سرده ، منتظر شروع شدن سانس جدیدیم . رفیق می دونه که تهرانم . خیلی خوشحالم …

اسپیر : پائیز هشتاد و پنجه . هتل هویزه هستیم . داریم آماده میشیم بریم سینما .

بی نام و نشون ۲ : پائیز هشتاد و پنجه . اما خب . دم در تالار اندیشه حوزه هنری هستیم . اختتامیه جشنواره فیلم کوتاهه . بر خلاف پارسال  که همین طوری عشقی اومده بودم ، امسال تو جشنواره فیلم دارم . اما می دونم فیلمم هیچ شانسی نداره . ( هدیه است . فعلا بیشتر از بیک ۲۱ جون داره )

الیورا : تابستون هشتاد و ششه . دوره ی کاروزی دارم میرم . حراست اداره به برادرم گفته : این داداشت خیلی مشکوکه . پیپ میکشه ؟

بی نام و نشون ۳ : بهار هشتاد و هفته . یزد هستم . الان توی  راهروی دانشگاهم  . دوره ی کارشناسی فیلمسازی هستم . کلاسا تازه شروع شده  ( شبیه لاگوسته  یا شاید هم الیورائی که داشتم )

لالیک بلک : تابستون هشتاد و هشته . الان اینترنت هوشمند رو قطع کردم دارم می رم سمت دفتر مهرداد . برای برگزاری شب سینما گران جلسه داریم . هزینه ی این هوشمند هم تا حالا خیلی زیاد اومده . دفتر مهرداد اون دست خیابون خونمونه . با این حال همیشه آخرین نفری هستم که میرسم تو جلسه . ( البته این  اسانسه )

اولترا وایولت : پائیز هشتاد و هشته . دارم می رم دانشگاه . انداختمش توی کیفم . همراهم می برمش . اون لیوان فلزیه که درداره و جلد عینکم هم توی کیفمه …

آکوآ بلو : پائیز و زمستان و هشتاد و هشته . آخرین جلسات دانشگاهه . بچه ها هم دارن استفاده می کنن ازش .

دارم یکی یکی عطرها و ادکلن های قدیمیم رو بو می کنم … و شاید چند وقت دیگه بنویسم

۲۱۲ سکــ . سی . پائیزه هشتاد و نهه . اواخر دهه هشتاد .  دارم میرم دفتر . جلوی آینه هستم و موهام رو شونه کردم .  باید برم یه کار نیمه تموم رو تموم کنم . چند تا از دوستانم هم  بعد از ظهری می خوان بیان دفتر …

پ . ن : نام دو عطر به الیورا تغییر کرد .  به اشتباه نامشان ذکر شده بود . البته هنوز دارمش …

————————————————

تمام انگیزه ام از نوشتن این پست ،  عطر بی نام و نشون ۳ بود که یک دوست بعد از تدوین کردن فیلمش بهم هدیه داد . عطر منو برد توی راهروهای دانشگاهمون . بهار هشتاد و هفت . شبیه به عطر لاگوست خودم بود که اون روزا زیاد استفاده می کردم . عطرها بیش از عکس ها و موسیقی ها آدم ها رو با خودشون به گذشته های می برن . شیشه های خالیشون رو نگه دارید . برای غرق شدن در خاطرات خوب گذشته عالی اند …

| ۱۸ نظر