اینجا دیگر روزهایی که با تو و روزهایی که علیه تو هستند معنی نمی دهد .

اینجا همه روزها بر علیه من اند . روزهایی که تو دور هستی و نمی بینمت و روزهایی که نزدیکی و نمی بینمت .

| ۱۲ نظر

این ذهن آشفته ام دیگه تو رو به یاد نمیاره . فراموشم کن .

| ۲ نظر

به دنبال هیچ واژه ایی نباش وقتی که سکوت تنها واژه است و فراموشی تنها همراهت!

نویسنده : این روزا

| بدون نظر

۱- اصلا قرار نبود روزی اینجا صرفا خاطره بنویسم اما خاطرات این سه – چهار روز ارزش نوشتن و ثبت در تاریخ را دارد . چهارشنبه شب بود که توی آرایشگاه نشسته بودم تا به رسم این چند ماه اخیر موهایم را از ته بتراشم . جوانی نشسته بود روی صندلی های سلمانی تا کار من تمام شود . همین طور خیره شده بود به موهایی که دسته دسته از روی ماشین سرتراشی سُر می خورد و می ریخت روی زمین . چند باری نگاهش کردم و نگاهش را از روی سرم دزدید و به جای دیگری خیره شد .

۲- پنج شنبه ایستگاه تزرچ قطار ایستاده بود تا ملت نماز بخوانند . پیاده شدم و چند قدمی از محل پیاده شدن دور شدم تا هوایی عوض کنم . جوانی لبخند به لب آمد جلو دست داد .

– هااااا . اعزامی ؟          – نه ، موهامو زدم اما اعزام نیستم .

خندید و رفت . جوان توی سلمانی بود . مرا با وضعیت بدون مو هم در ذهنش ذخیره کرده بود .

  ۳- هم کوپه ای های خوبی همسفرم بودند . دانشحویی که نه سال در بندرعباس بود . جوشکاری که بندرعباس کار میکرد و دیپلم داشت و سواد سینمایی و ادبی خوبی داشت . دو ارتشی که بازنشسته شده بودند و باهم آشنا در آمدند و سربازی که عکسش را در زیر می بینید .

اشتباه نکنید اسم پادگانشان این بود احتمالاً . بحث های مهم روشنفکرانه ای هم توی کوپه براه بود . 

۴ – دانشگاه تربیت معلم ، را پرسان پرسان پیدا کردم . فکر نمی کردم آنجا آشناهای زیادی را ببینم . هم دانشگاهی های دوران کارشناسی تا مجتبا دوست دیرینه که تنها در دنیای مجازی همدیگر را می شناختیم . ماحصل امتحان این شد که گفته بودم : « امروز عصر آنچنان نمایشنامه ای نوشتم که اگر یه روز بره روی صحنه و به خودم یه بلیط مجانی بدن بگن برو ببین . نمیرم  »

۵- بعد از امتحان . برای شام مهمان دو دوست عزیز بودم . حوضخانه و بابای بچه ها . حسابی شرمنده کردند ما را . از همینجا باز از آن دو تشکر می کنم . شب خوبی بود .

۶ – صبح که از امید خداحافظی کردم ، داشت برای کار جدیدش با صدابردار مذاکره میکرد . توی این هفته قرار بود کلید بزند . لوکیش های خوبی را پیدا کرده بود . کار خوبی میشود .

۷- بعد از مصاحبه که به رسم تمام مصاحبه های این مملکت باید نماز و قرآن بلد باشی ، داشتم میرفتم سمت راه آهن که توفیقی شد تا دو دوست را با هم ملاقلت کنم توی کافی نت . چند دقیقه بیشتر نشد اما خوب بود ، زمان نبود وگرنه بیشتر می ماندم .

| ۱۰ نظر

تصویر برداری فیلم کوتاه داستانی بندرگمبرون به پایان رسید .

نویسنده و کارگردان : شهاب آب روشن / دستیار کارگردان : احسان نفیسی / تصویر بردار : حسن بردال / صدا : مهراب بهرامی –  مهدی بهرامی /مدیر تولید : احسان نفیسی / برنامه ریز : زهرا کریمی / عکاس : احسان رضایی / تدوین : شهاب آب روشن / تهیه کننده : شهاب آب روشن /  بازیگران : داوود اسلامی – نعیمه حمزوی – علی کیکاووسی – رضا غریب زاده – مجید جمشیدی – منیژه آقایی – ایمان رحیمی – رضا کولغانی و …
خلاصه داستان : زن و مردی تنها ، تصمیم میگیرند که از شهر خارج شوند که اتفاقی همه چیز را تغیر میدهد .

| ۳۱ نظر

تنها فراموشی است که ما را فراموش نمی کند…

نویسنده : این روزا

| بدون نظر

این نمایشگاه از ۱۹ تا ۲۳تیرماه در فرهنگسرای طوبا برپا می باشد .

| ۱۳ نظر

دیروز چشمانت معصومیتت را صادقانه فریاد میکرد،اما امروز مانند دیروز نیست!

نویسنده : این روزا

| بدون نظر

مرد : من نه یه دوستم براش نه یه خونواده آقای قاضی .

قاضی : خب شما شوهرش هستید .

مرد : ( کمی سکوت ) هیچی … شما هم حرف منو نمی فهمید .

| ۸ نظر

ایستگاه خنده های ممتد
چای سرد ، به استقبال
عابرین پیاده ای
که کیف هایشان پر از قلم هائیست
که فردا رنگ می دهند

| ۶ نظر