۳ – می شود روز تولدم را فراموش نکنی؟
چیزی که در این بین کمی شوخی به نظر می رسد قابلیت یادآوری روز تولد افراد در فیس بوک است.
اینکه شخص چگونه مطلع می شود که فلان روز، روز تولد دوستش است به خود شخص مربوط می شود. اما وقتی شبکه ای به نام فیس بوک خودش این عمل را بین هزاران کاربر فریاد می زند نه تنها از رسم ادب دور شده بلکه نوعی ریای دسته جمعی را اعمال می کند که باعث دلخوشی فرد مقابل می شود از نوع مجازی و کاذب اش.
انسان ها در دنیای واقعی به دنیا می آیند، با گوشت و پوست و استخوان هایشان قد می کشند و بزرگ می شوند. برای انسان های زیادی دارای ارزش اند، در جوامع کوچک و بزرگی که شامل خانواده – دوستان و محل کارشان می شود با انسان هایی سر و کله می زنند که از جنس خودشان هستند، شاید درخواست از فیس بوک که شما به باقی دوستانم که در فضای مجازی هستند و تنها بخشی که مربوط به دنیای مجازی و فضای فیس بوکشان را در آنجا ارائه می دهند، اطلاع بده که روز تولدم را به من تبریک بگویند کمی بی انصافی به نظر می رسد. ظلمی که بعضا کاربر در حق خودش می کند. در این شرایط شش موقعیت اصلی پیش می آید که معمولاً خارج از اینها نیست.
۱- دوستی که تنها در فیس بوک دوست من است، در فیس بوک به من تبریک می گوید: خب باید به سیستم فیس بوک خسته نباشید گفت که به دوست فیس بوکی من یادآوری کرده تا روز تولدم را که خودم در بخش اطلاعات مربوط به تولدم افزوده ام تبریک بگوید. فیس بوک جان خسته نباشی. من علاقه ی زیادی به خواندن تبریک های فیس بوکی دارم که خودم از طریق تو یه همه دوستانی که حتی لحظه ای مرا ندیده اند و حتی درست نمی شناسند اعلام کرده ام. چقدر من به این نوع تبریک ها احتیاج داشتم.
۲ – دوستی که تنها در فیس بوک دوست من است، در فیس بوک به من تبریک نمی گوید: خب فدای سرت. همین قدر که در همین فضای مجازی با هم در ارتباطیم خودش اتفاق خوش یمنی است. قرار هم نیست ادای دنیای واقعی را اینجا برای هم در بیاوریم. اینجا تنها بخشی از شخصیت واقعی ماست که دیواری مجازی بینمان فاصله انداخته. باید به همین مقدار رابطه راضی بود که بیش از این
نمی توان توقعی از شبکه ای به نام فیس بوک (یا دید کلی تر؛ اینترنت) داشت.
۳- دوستی که نه تنها در فضای مجازی بلکه در دنیای واقعی دوست من است در فیس بوک به من تبریک می گوید: راه های دنیای واقعی مان اینقدر مسدود است که اینجا، به واسطه ی فیس بوک به یادآوری فیس بوک…؟؟؟ باشد. ما این را می گذاریم به پای ریاکاری فیس بوک.
۴- دوستی که نه تنها در فضای مجازی بلکه در دنیای واقعی دوست من است در فیس بوک به من تبریک نمی گوید: فدای سرت رفیق. خوشحالم که اینقدر فضای مجازی جای دنیای واقعی را برایت نگرفته است. آنقدر بوده ای در دنیای واقعی و هستی که نگفتنت در دنیای واقعی هم ذره ای حسی از تو در دلم تغییر نمی دهد.
۵- دوستی که نه تنها در فضای مجازی بلکه در دنیای واقعی دوست من است در دنیای واقعی به من تبریک می گوید: فدای تو رفیق که ما را به یاد داری…
۶ – دوستی که نه تنها در فضای مجازی بلکه در دنیای واقعی دوست من است در دنیای واقعی به من تبریک نمی گوید: باز هم فدای سرت رفیق. مگر سیصد و شصت و چهار روز سال به یادم نبوده ای؟ مگر هر زمان تماس می گرفتم با خوش رویی ، هر زمان که می دیدمت با لبخند به استقبالم نمی آمدی؟ آنقدر باقی روزها بوده ای که این یک روز در مقابل آنها هیچ است. روز تولد من همان روزهایی بود که با هم بودیم و خوش بود.

 چیزی که ماحصل حرف هایمان با دوستی بود، تکثیر و تولید محتوا در این شبکه اجتماعی است. فرهنگ شیر (به اشتراک گذاری) محتواهای تولید شده آنقدر زیاد است که این همچون سنتی در باقی رفتارهای این شبکه ی اجتماعی نیز راه پیدا کرده است. تبریک های به اشتراک گذاشته شده نه تولید شده که خود فیس بوک بانی آن است در این یک مورد نه تنها لذت یک تبریک واقعی بلکه ارزش آن را نیز تزلزل بخشیده است.

| ۱۲ نظر

۲- آیا مشت نمونه خروار است؟
جمله «ساختن شمعی از نادانی» ماحصل گفتگویی با دوستی، پیرامون مطلب مهمی بود که برای همیشه در ذهنم ماند. بحث و گفتگویمان به آنجا رسید که انسان به خاطر عدم شناخت کافی از موضوعی برای یافتن راه در دل آن موضوع از نادانی خود شمعی می افروزد که هیچ پایه ی علمی ندارد.
اکانت های فیس بوک نه تنها نسخه ی کامل مجازی شده ی انسان ها در دنیای واقعی، بلکه بخشی از همان انسان های دنیای واقعی هستند. (که البته تنها بخشی از همان انسان ها). ما در محیط کارمان تنها بخشی از خودمان را عرضه می کنیم که مناسب محیط کار است. در منزل بخشی که مناسب منزل. در پیش دوستان بخشی که مناسب دوستان و همین طور الی آخر … اینکه انسان نقابی بر چهره می زند شاید آنچنان مناسب این شرایط نباشد. توصیف مناسبی به نظر نمی رسد. البته این مبحث هیچ ارتباطی به آنکه انسان ناچاراً بر اساس یک نیرونی خارجی مجبور به نقش بازی کردن در این محیط ها می شود ندارد.
هر اکانت تنها آن بخشی از شخصیت واقعی هر انسان است که توسط صاحب آن اکانت مناسب شبکه ی فیس بوک تشخصی داده می شود که چگونه آنجا رفتار کند. زمانی که هر کاربر با کاربر دیگری روبرو می شود تنها بخشی از آن شخصیت دنیای واقعی را می بیند که توسط صاحبش برای این فضا مناسب تشخیص داده شده است. از آنجایی که کاربر کماکان در صدد تطبیق دادن حساب کاربری شخص با تمامیت شخصیت وی است (مشت نمونه خروار دیدن شخصیت کاربر مقابل) یا به طور مثال رفتار یک کارمند در محیط اداره را ملاک تمامیت شخصیت وی قرار دادن باعث می شود باقی ویژگی ها و رفتارهای دوست خود (کاربر مقابل) را در ذهنیت خود بسازد و کامل کند، پس شمعی که از ناآگاهی خود افروخته را برای شناخت طرف مقابل به کار می گیرد. اینجاست که از تمامی کاربران در شبکه ی فیس بوک انسان های آرمانی ساخته می شود. همگی همان قدر با دانش اند که در دنیای فیس بوک حساب کاربریشان به دیگران القا می کند. همانقدر هنرمند، ادیب، روشنفکر، خوش پوش، اکتیو، نگران وضعیت جامعه و … هستند که یک اکانت ساده ی فیس بوک به دیگران القا می کند و کاربر همواره فراموش می کند که این نه تنها تمامیت شخصیت مقابل بلکه تنها بخشی از شخصیت مقابل است که بعضا هیچ سندیتی بر کلیت رفتارها و منش ایشان ندارد.

| ۸ نظر

 ۱- فیس بوک کدام میل انسان را ارضا می کند؟
اگر در مباحث فمینیستی در سینما کندوکاو کرده باشید بی شک به واژه ای برخورده اید که می توان المان های آن را با شبکه ی جهانی فیس بوک مطابقت داد. اینکه در سالن تاریک سینما و در خلوتی که این تاریکی به هر تماشاچی می دهد، تماشاچی با لذت تمام سرک در زندگی شخصیت فیلم هایی می کشد که سازنده ای آنها را به تصویر کشیده است. رنج ها و شادی هایشان را می بیند و بعضا با آنها همذات پنداری می کند.
خب این میل چیزی جز میل چشم چرانی انسان نیست که در این بین ارضا می شود. میل به سرک کشیدن در زندگی انسان ها، شادی ها و غم هایشان را دیدن و همدردی کردن با آدمهایی که تنها بر روی یک پرده ی ۲ بعدی نقش بسته اند.
حالا بیاید همین فضا را برای شبکه ی اجتماعی فیس بوک در نظر بگیرید. و تنها فیس بوک نه مثلا گوگل پلاس یا توئیتر. (کاربران شبکه های اجتماعی فیس بوک بیشتر دوست دارند با هویت واقعی خود حضور داشته باشند نه اسامی ساختگی و خیالی، برای همین است افرادی که با اسامی واقعی خود حضور دارند، راحت تر در جمع های فیس بوکی پذیرفته می شوند).
اینجا کاربر فیس بوک در تنهایی خود که تنها حساب کاربری شخصی اش این تنهایی را به او می دهد می تواند در زندگی دوستانی که به واسطه ی این شبکه پیدا کرده، سرک بکشد و آن میل چشم چرانی خود را ارضا کند. روند زندگی و احساسات او را دنبال کند و با تمام اینها در شرایطی همذات پنداری کند. حالا اینجا این مخاطب (کاربر فیس بوک) است که انتخاب می کند که چه جریانی را دنبال کند. او در انتخاب شخصیت های فیلم خود (افرادی که به عنوان دوست برای خود انتخاب می کند) آزاد است و دموکراسی ترین حالت برای انتخاب و پیگیری داستان زندگی تک تک افراد پیش روی اوست.
حالا این مخاطب خودش نقش آفرین داستان دیگری در این شبکه برای دیگر مخاطبین است.

پ.ن ۱ : مدتی است که در شبکه ی فیس بوک حضور ندارم ، چند روز آینده باز خواهم گشت.
پ.ن ۲ : مطلب فیس بوک ۴ بخش دارد که در روزهای آتی ادامه آن منتشر خواهد شد.

| ۸ نظر

ساعت از ده شب گذشته . امروز بیست و هشتم مرداد ماه  ۱۳۹۱ . از ظهر یا کمی بعدتر نیم کره ی سمت راست مغزم حس خوبی ندارد. انگار کسی آنرا گرفته … کماکان تا الان ادامه دارد.

| ۴ نظر

سلام
بی تو نمی شود
تمام

| بدون نظر

پی یر خوزه که همه او را خوزه صدا می زدند و او اصلا از این اسم خوشش نمی آمد، صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شد، جلوی آینه رفت و احساس کرد که باید ریش هایش را بزند. همیشه فکر می کرد بخش سفید ریش ها که از زیر چانه شروع می شود و تا زیر لب ادامه پیدا می کند توازنی با باقی ریش های سیاه ندارد.
اول صورتش را با آب توی لگن شست . کف صابون درست کرد و تمام صورتش را کف زد. مثل همیشه از زدن سبیل ها شروع کرد و رسید به زیر چانه. جایی که همیشه زخم می شد را دوباره زخم کرد و حدودا بعد از شش الی هفت دقیقه، اصلاح صورتش را تمام کرد. باید ساعت هفت به رخت خواب بر می گشت . به همه دوستانش و حتی تعدادی از مردم شهر که تنها با آنها سلام و علیکی داشت قول داده بود که صبح ساعت هفت توی رخت خواب می رود. کت و شلوار سفیدش را از کمد بیرون آورد و پوشید . سه دقیقه به ساعت هفت مانده بود.  توی تخت برگشت، دراز کشید و چشمانش را بست. مطمئن بود راس ساعت هفت می میرد.

پ.ن : این داستانک را برای پست وبلاگ «کاپوچینو با طعم پائیز» دوست خوبم بهروز عباسی نوشته بودم. می توانید پست های مربوطه را در اینجا و اینجا بخوانید.

| ۶ نظر

به وبلاگی که لینک داده شده بروید. فایلی برای دانلود ارائه شده است. آن را دانلود کنید و گوش دهید.

من از اینکه فکر میکنم
کسی شبیه تو هر شب مرا از زیر این آوار بیرون خواهد کشید نخواهم مرد

| ۲ نظر

شاید این مریخی که تازه رسیدین بهش، سرزمین انسان هایی بوده که روزی به خاطر غیرقابل سکونت شدنش، سیاره ی آبی رنگی به اسم زمین رو پیدا کردن و برای همیشه رفتن اونجا زندگی کنن.

| ۸ نظر

 چیزی که بیش از پیش در فضای مجازی ناراحتی همه را برانگیخت، بعد از خبر زلزله در استان آذربایجان شرقی که منجر به کشته شدن بیش از ۱۰۰ نفر از هموطنانمان شده بود، عدم اطلاع رسانی صحیح، گویا و پررنگ در رسانه های حکومتی بود. چیزی که زخم را عمیق تر کرد، اخبار سوریه و المپیک و ده ها خبر غیر ضروری دیگر بود که می توانست به جای آن با پرداختن به مردم زلزله زده ی روستاها که هر لحظه بر تعداد قربانی هایش افزوده می شود، کمک رسانی و رسیدگی به آسیب دیدگان را افزایش دهد. به هر حال هنوز اخبار و مسائل مهم تری از مرم بی پناه روستاهای کشور خودمان هست که باید زلزله در اولویت های بعدی قرار گیرند.
گاهی انگار مردم کشوری به نام ایران نیستیم.

برای مردم روستاها و مناطق آسیب دیده طلب صبر می کنم. انشاالله حکومت هر چه زودتر دست از سر المپیک و سوریه (مسائلی که باعث می شود به مرغ و وضعیت اقتصادی و بی کاری و … کمتر توجه شود) بردارد و به مردم آسیب دیده رسیدگی کند.
به هر حال پرداختن به اخبار اینچنینی مغایر با آن تصویری آرمانی که تلویزیون ایران از مملکت به مخاطبان خود می دهد است. ارائه تصاویر دردناک و ناراحت کننده نه تنها باعث خدشه دار شدن ذهنیت پاک و صاف مردم
نسبت به حکومت و وضعیت کشور می شود (تصوری که حکومت و بلندگوی آن یعنی صدا وسیما نسبت به آگاهی و فهم مردم دارد)، بلکه می تواند یادآور دردهایی باشد که حکومت با تلاش و استفاده از همین تلویزیون (با یادآوری دردها و بدبختی در کشورهای اروپایی و آمریکا و نشان دادن مکان های تفریحی و کشاورزان زحمتکش مملکت خودمان) آنها را به تدریج از ذهن مخاطبان خود زدوده است. که البته زهی خیال باطل. راستی خبر غرق شدن سه دختر جاسکی را شنیده اید؟ ساعتی پیش اینجا خواندم.

 

| ۴ نظر

بیا
تا برای هم
شعری
بخوانیم

| ۸ نظر