یک خبر مربوط به بی کاری در یک کشور اروپایی +
یک خبر مربوط به بحران اقتصادی اروپا و تبعات آن +
یک خبر مربوط به یک منطقهی گردشگری در ایران (احتمالا هم برای اولین باره که داره معرفی میشه) +
یک خبر مربوط به خدمات دولت خدمت گزار یا مجلس محترم اسلامی (که مثلا فلان قانون تصویب شده یا فلان پروژه به بهره برداری رسیده) +
یک خبر مربوط به نا آرامیها در کشورهای عربی +
یک خبر مربوط به وضعیت خوب کشاورزان یا خرید کردن مردم در بازار (کلا خوشحالی مردم ایران، حالا یا جشنه یا یک اتفاق خوشحال کنندهای تو خیابونها داره اتفاق می افته) +
یک اتفاق خیلی خیلی بد در آمریکا
=
جوابش رو خودتون می دونید دیگه، بارها توی همین اینترنت بهش اشاره شده؛
تمام دنیا در مشکلات وحشتناک خود غوطه ور هستند.
ما همه خوشحالیم و همه چیز در مملکتمان رو به پیشرفت و بهبودی و ساخت و سازه خدا رو شکر.
دههی پنجاه :
آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی تو خیابون اعلامیهها رو زیر لباسهامون قایم میکردیم تا کسی نفهمه چی جا به جا میکنیم، میدونید که یه دونهاش لو میرفت ممکن بود همه برنامهها بریزه بهم. حکومت نظامی بود.
دههی شصت :
آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی خودمون رو استتار میکردیم و می رفتیم تو منطقه عملیات، میدونید که یک منور می زدن همه شناسایی میشدن.
دههی هفتاد :
آره عزیزان من، اون زمون ویدئو آزاد نبود که، با چه ترس و لرزی ویدئو رو توی چند تا پتو و ملافه می پیچوندیم تا ببریم خونهی یکی از فامیلا بشینیم چند تا فیلم ببینم. اون زمون گیر بازار بود.
دههی هشتاد :
آره عزیزان من، اون زمون که ماهواره آزاد نبود، با چه ترس و لرزی رسیور و دیش ماهواره رو میبردیم خونه تا یکی بیاد تنظیمش کنه. واسه ماهواره جمع کردن از دیوار میپریدن تو.
دههی نود :
آره عزیزان من، اون زمون مرغ نبود که، نمیدونید با چه ترس و لرزی از این ور اون ور مرغ پیدا میکردیم میپیچیدیم تو نایلون مشکی میآوردیم خونه. سر یه مرغ سر می بریدن تو خیابون.
آغاز قرن پانزدهم :
آره عزیزان من، اون زمون چیزی واسه خوردن نبود که، با چه ترس و لرزی یه نون میپیچوندیم تو صد تاروزنامه تا برسونیم خونه، کسی نون داشت به جرم محاربه با خدا اعدام می شد.
چند سال بعدتر:
آره عزیزان من، من دارم از اون دنیا باهاتون حرف می زنم، نمی دونید اینجا چه خبره، یه گشت ارشاد گذاشتن تو بهشت هر کی با یه حوری باشه از بهشت می برنشون جهنم. با چه ترس و لرزی داریم عبور مرور می کنیم. اصلا یه وضعی.
هقهق
سمفونی حرفهای
نگفته است
سرودهایم
نشنیدهای
حرفهایی هست هنوز
که
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
نشنیدهای
دیدی؟
حوصله خواندن تک تکشان را هم نداری
حتی نمیدانی تعدادشان چقدر است
لباس حوصله ی تو
به اندازه ی تن حرف های من
نبود
هنوز حرف های نگفتهای هست
پ.ن : مولف با علم بر اینکه سمفونی را می نویسند نه آنکه بسرایند برای شرح حال بهتر خود از فعل سرودن استفاده کرده است.
فیلم عجمی، روایتگر تلاقی زندگی چند خانواده ی عرب مسلمان، عرب مسیحی و یهودی است که در فلسطین و اسرائیل زندگی می کنند.
عمر که درگیر تهیه هزینه خونبس برای پایان دادن به جنگی قبیله ایست که عمویش به راه انداخته مجبور می شود در رستوران و بار دوستی عرب مسیحی (ابوالیاس) که در تل آویو زندگی می کند کار کند، آنها کمتر از سه هفته فرصت دارند تا ۳۸ هزار دینار را مهیا کنند.
ابوالیاس که مسیحی است علاوه بر عمر، مالک، پسر نوجوان دیگری را نیز در رستوران خود برای کار به صورت غیر قانونی راه می دهد، مالک باید علاوه بر کمک خرج بودن خانواده، هزینه ی عمل مادرش را نیز تامین کند.
بینجی عرب دیگری که در همان رستوران کار می کند، یک شب که با دوست دختر یهودیاش در دیسکویی [ادامه مطلب …]
وقتی فراموش بشی دیگه فرقی نمیکنه کجای دنیا باشی !!
نویسنده : این روزا
اشارات و ناگفته هایی پیرامون روزهای پایانی استاد حمید سمندریان که نباید ناشنیده بمانند
میم الف
همه حمید سمندریان را به اندازه ای میشناسیم و مستقیم یا باواسطه با او در ارتباط بوده ایم، دانسته یا ندانسته. یا مخاطب نمایشهایش بودهایم، یا شاگردش بودهایم، یا شاگردِ شاگردانش بودهایم، یا ترجمه هایش را خواندهایم یا همۀ اینها. و یا دستکم آثاری از کارگردانان و بازیگرانی که شاگردانش بودهاند را در تئاتر، سینما و تلویزیون دیدهایم. شاگردانش رنگین کمانی هستند از کسانی چون عزت الله انتظامی، احمد آقالو، سعید پورصمیمی، سوسن تسلیمی، رضا کیانیان، گوهر خیراندیش، مهدی هاشمی و گلاب آدینه تا مجید سرسنگی، امین تارخ، قطبالدین صادقی، محمد یعقوبی، حمید فرخ نژاد، همایون غنیزاده، کیومرث مرادی، پارسا پیروزفر، پیام دهکردی، شهاب حسینی، مهران مدیری، امیر جعفری و مجید صالحی.
در مورد جایگاه بیمانند او شاگردانش بسیار سخن گفته اند اما [ادامه مطلب …]