اغلب صبح‌ها قدم‌زنان به بیمارستانی سر می‌زنم که عباس کیارستمی یک‌ماهی است در آن بستری شده. بستری‌شدنش با قصه ساده‌ای شروع شد که به پیچیدگی هولناک و اضطراب‌آوری رسید. یک عمل جراحی ساده بود که باید معلوم می‌کرد توده‌ای که در روده او ظاهر شده، آیا بدخیم است یا نه -که دیروز معلوم شد اصلا بدخیم نیست…

– اما این روند باورنکردنی تبدیل به کابوسی شد که حاصلش چهار بار عمل جراحی پیاپی و ظاهرا نجات‌بخش بود. هنوز هم نمی‌دانم علت این پیچیدگی چه بوده و آیا اهمالی شده یا صرفا یک بدبیاریِ مطلق است. وقت‌هایی که اجازه ملاقات می‌دادند، وقت‌هایی بود که حالِ کیارستمی طوری بود که می‌شد او را دید و قوت قلبی داد. اما وقت‌هایی هم نمی‌شد به دیدارش رفت و همراه با چند نفری که شریکِ اضطرابِ همدیگر بودیم، در طبقه همکف بیمارستان منتظر می‌ماندیم و به جای کیارستمی سعی می‌کردیم به یکدیگر قوت قلب بدهیم. بعد که پاسخی نمی‌گرفتیم، متفرق می‌شدیم تا فردا صبح که باز همان‌جا حاضر شویم. عباس کیارستمی مشهورترین هنرمند ایرانی در خارج از ایران است و من گاهی به شوخی می‌گویم: «او و حکیم عمر خیام نیشابوری از این حیث با هم برابری می‌کنند!» کیارستمی آدمِ ساده‌زیست و فروتنی است و چنین شهرتی اصلا متکبرش نکرده. خانه‌اش را عوض نکرده. دوستانش را عوض نکرده. هیچ‌چیزی را عوض نکرده. رفاقت من با او به شصت سال بالغ می‌شود؛ از سال دوم دبیرستانِ جمِ قلهک، و بعد از تمام‌شدن دبیرستان، به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و بعد از آن، به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. و از این زمان بود که دورادور تماشا کردم و دیدم چطور قد می‌کشد و سایه‌گستر می‌شود. حس من هرگز جز تحسین او نبوده و نیست. او در آفاقی سیر می‌کند که به آفاقِ من، چندان ربطی ندارد، پس هیچ‌وقت رقیبِ همدیگر نبوده‌ایم، هیچ‌وقت جای مرا و جای هیچ‌کس دیگری را تنگ نکرده. این اواخری هربار که دیدمش، اصرار کردم کمتر به سفر برود، بیشتر مراقب خودش باشد و از جسمش این همه کار نکشد. بار آخری که پیش از عمل جراحی سوم در اتاقش بودم، قول گرفتم تا قدری آرام‌تر و سنجیده‌تر کار کند. او هم قول داد. از دیروز حالم خیلی بهتر است چون آخرِ شب برادرش به من زنگ زد و گفت حالِ عباس رو به بهبود است. پس من هم حالم رو به بهبود است.

| بدون نظر

اصلا دیالوگ یادم نیست اما در صحنه ای شوهر فریدا به او‌ چیزی می‌گوید شبیه این: درسته خدا رو قبول ندارم، اما روزی هزار بار شکرش می کنم که تو رو به من داد…

| بدون نظر