نمایشنامه سه زن بلند بالا نوشته‌ی ادوارد آلبی که در سال ۱۹۹۴ برنده جایزه پولیتزر شده داستان زنی را روایت می‌کند که هم زمان در سه بازه زمانی خودش را در اتاقی ملاقات می‌کند. زمانی که دختر بیست‌وشش ساله است و قصد دارد مهمترین تصمیمات زندگی‌اش را بگیرد.
زمانی که زن پنجاه و دو ساله شده و نیمی از زندگی‌اش سپری شده، و حالا که زنی نود و خورده‌ای ساله است و در آخرین روزهای زندگی‌اش به سر می‌برد. چیزی که این نمایشنامه را متفاوت می‌کند، علاوه بر قرار دادن مخاطب در این سه بازه زمانی به طور هم‌زمان و اشاره به مهم‌ترین لحظات زندگی شخصیت اصلی، تکمیل شدن تصور مخاطب از او در طول متن است.
فارغ از اینکه نمایشنامه برای اجرا نوشته شده، به تنهایی بار یک اثر ادبی مهم و بدیع را به دوش می‌کشد. شخصیت‌هایی که حتی اسم ندارند اما در روند داستان با افشای تدریجی اطلاعات سروشکل میگیرند، خصایص رفتاری، گذشته و یک دوره زندگی‌اشان به تصویر کشیده می‌شود.
هم‌زمانی قرار گرفتن سه دوره زندگی یک شخص در یک اتاق و بحث پیرامون علایق و نظراتی که در گذشته و حال و آینده دارد آن را به اثری چند لایه و قابل کنکاش بدل می‌کند. پرداختن به این سوال مهم که در این نود و چند سال زندگی بهترین لحظات کدام بوده؟ یکی از اصلی‌ترین چالش‌های متن است. نویسنده با ظرافت بخش‌های مختلف زندگی را با تمام جزئیاتی که لازم است به هم پیوند می‌زند تا به این سوال مهم برسد. کدام لحظه بهترین لحظه زندگی شخصیت داستان و یا هر انسانی‌ست؟ این سفر در زمان و جستجو در خلق و خوی شخصیت داستان با تغییرات قابل لمس آن، متن را به یک اثر دوست داشتنی و قابل دفاع تبدیل می‌کند. مخصوصا وقتی که علی‌رغم ‌مساله‌ای به نام ترجمه متوجه می‌شوید علاوه بر تکنیک‌های روایی، خلاقیت در شخصیت‌پردازی و پیوندزمانی، بازی‌های کلامی و ادبی نیز در شکل‌گیری‌اش این متن نقش مهمی داشته.
این نمایشنامه در انتشارات تجربه توسط هوشنگ حسامی ترجمه شده است.

| بدون نظر

قبلا فکر می‌کردم مراوده و معاشرت خیلی راحت‌تر از این حرف‌ها باشه. مخصوصا با اونهایی که فکر می‌کنی راحتی. اما به مرور دیدم همه آدم‌ها یک سری قوانین سخت و دست‌و‌پاگیر برای خودشون دارن که‌ این تبعیت کردن ازش رو سخت می‌کنه. به تعداد هر انسان یک سری قوانین هست که دوست دارن تو موقع نزدیکی بهشون اون قوانین رو رعایت کنی (بدیهی‌ترین رفتارهای عاقلانه و انسانی رو منظورم نیست) قوانینی که مختص به هر شخصه و خودشون اون‌ها رو بنا کردن. برای همین مراوده‌ها و معاشرت‌ها ذره ذره از روی دوستی تبدیل به وظیفه می‌شه. وظایفی که گاهی فکر می‌کنی باید بهشون عمل‌ کنی.

و البته شاید من دارم به جهان تنگ‌نظرانه نگاه می‌کنم و اون شکلی که فکر می‌کنم نیست. اما انتخاب اطرافیان‌ برای دور شدن از من (منی که غالبا از این قوانین فرار می‌کنم) هم توی بوجود اومدن این نگاه بی‌تاثیر نبود.

| ۴ نظر

دیگه مسخره‌ش رو درآورده. افتاده رو دور تند.

اینها دو تا هدیه‌ای هستند که امسال نسترن عزیزم زحمتش رو کشید. یک ماگ و یک تی‌شرت. دوستت دارم عزیزم‌.

| ۲ نظر

نمایشنامه مهمان ناخوانده نوشته‌ی اریک امانوئل اشمیت، داستان فروید و دخترش آنا را روایت می‌کند که قبل از ترک کردن وین با یک مامور نازی به مشکل بر می‌خورند. مامور دختر فروید را با خود برده و سعی می‌کند با توجه به وصیت نامه‌ای که از فروید پیدا کرده از او اخاذی کند. اما در این میان حضور فردی ناشناس که هویتش تا پایان داستان به خوبی مشخص نمی‌شود، فروید را با چالش‌های جدیدی روبرو می‌کند. فروید که خداناباور است کم‌کم توسط مرد ناشناس که ادعای خدایی می‌کند به شک می‌افتد. آنها در مورد گذشته فروید و عدم باور داشتن او به خدا بحث می‌کنند. در نهایت با راهی که شخص ناشناس پیش پای فروید می‌گذارد او و دخترش از دست نازی‌ها رها شده و شرایط ترک کردن وین برای آنها فراهم می‌شود.
سرراست بودن قصه و اتکا بر چند شخصیت محدود و محوری عین «فروید» و در کنار آن «فرد ناشناس» امکان تصویرسازی آسان‌تری را به مخاطب مبتدی نمایشنامه‌خوانی می‌دهد. از سویی تمرکز بر مفاهیمی چون ایمان داشتن به خدا و عدم باور به او اگر چه از جایی ریتم پیش برد داستان را دست‌خوش تغییر می‌کند اما در عدم از هم‌گسیختگی روایت نقش مهمی را ایفا می‌کند. با اینکه متن «مهمان ناخوانده» چندین بار اجرای صحنه‌ای داشته اما ثابت بودن لوکیشن، شخصیت‌های محدود و از طرفی تکیه بر دیالوگ برای پیش برد روایت از آن دست مواردی‌ست که مسیر را برای تبدیل شدنش به نمایش رادیویی هموار می‌کند.
این نمایشنامه که در مجموعه دورتادور دنیا در نشر نی منتشر شده، سیزدهمین اثر از این سلسه نمایشنامه‌هاست که توسط تینوش نظم‌جو ترجمه شده است.

| بدون نظر

کاش می‌توانستم در آشوب و طوفان پر تلاطم زندگی آرامشت باشم. که هر بار رو سیه‌تر از همیشه به گوشه‌ای نخزم.

| ۲ نظر

شاید این چند ساله با واژه اختلاس‌گر و آن هم از نوع چندهزارمیلیاردی‌اش آشنا شده باشیم اما از مهمترین اختلاس‌گران این مملکت که همان اختلاسگران فرهنگی‌اند غافل شده‌ایم. چهل سال پیش با جریانی به اسم انقلاب اسلامی امید این می‌رفت که فیلمفارسی‌های پیش از آن به طاقچه‌ی تاریخ رفته و دوباره به آن دوران سطحی سینما بازنگردیم. اگرچه در دهه شصت تلاش‌های مهمی شد و فیلم‌های مهمی در تاریخ سینمای این مملکت ساخته شدند اما با شروع دهه هشتاد و سرازیر شدن انواع فیلم‌های مبتذل به بدنه‌ی سینمای این مملکت از اجاره‌نشین‌ها و مسافران به عروس خوش‌قدم و عروس فرنگی رسیدیم. چرخشی که باعث شد ذره ذره پای فیلمفارسی از نوع پرفروشش به سینمای این مملکت باز شود و در پی آن فیلم‌های به اصطلاح کمدی به دنبال زدن رکورد فروش فیلم‌های پیش از خودشان باشند. از اخراجی‌های ده‌نمکی بگیرید تا همین فیلم‌های اخیر.
نمونه‌ی اعلای بحثمان می‌تواند ساخته اخیر ابوالحسن داوودی «هزارپا» باشد. فیلمی که یک تنه روی سایر رقیبانش را سپید کرده. پس از فیلم نهنگ عنبر ۱ ساخته سامان مقدم که اندک خلاقیتی در نشان دادن دهه‌ی شصت و هفتاد ایران با آن گریم‌های اغراق شده‌اش به خرج داد، (اگر چه یکی از سکانس‌های ابتدایی فیلم کپی از فیلم آملی پولن ساخته ژان پیر ژونه بود) باعث شد تعدادی فیلمساز دیگر همین فرمول مقدم را دستمایه کار خودشان قرار دهند. مصادره ساخته مهران احمدی و هزارپا ساخته داوودی. که البته خود مقدم هم یک بار دیگر از روی دست خودش فیلم نهنگ عنبر ۲ را ساخت.
چندی پیش با شندین خبر اینکه مسعود فراستی در مجلس گفته بود فیلم «گشت ارشاد ۲» فیلم مستهجنی‌ست کمی ناراحت شدم که چرا یک سینماگر باید در کار همکارش اخلالی از این دست بوجود بیاورد. تا اینکه فرصتی دست داد و فیلم گشت ارشاد ۲ را دیدم. آنجا بود که فهمیدم مسعود فراستی واژه نجیبانه‌ای برای این فیلم انتخاب کرده. وگرنه گشت ارشاد ۲ مرزهای مستهجن بودن را جا‌به‌جا کرده بود. هزارپا هم هیچ کم از آن نداشت. داستان بی سرو ته، انواع شوخی‌های جنسی، یک رضا عطاران تکراری که از نهنگ عنبر ۱ خودش را تکرار می‌کند و یک جواد عزتی که باز هم او را از فیلم «در مدت معلوم» به خاطر داریم. شوخی با کاراکترهای درشت اندام که مرزهای اخلاقی را نادیده می‌گیرد، و تا دلتان بخواهد سوالهای بی‌جواب که از پیرنگ ناخوبش سرچمشه می‌گیرد.
عزیزی می‌گفت حداقل فیلمفارسی تلاش می‌کرد مفاهیم بهتری را به بیننده نشان دهد، تا اینکه دختر تحصیل کرده‌ای را نشان دهد که از زور بی‌شوهری حاضر است خودش را به یک دروغگوری کلاش و دزد بچسباند. این است بازتولید مفاهیم اشتباه و کلیشه‌ای و جنسیت زده در جامعه ما که با این نوع آثار به حیاتشان ادامه می‌دهند. دخترانی که هر چقدر تحصیل‌کرده و با سواد باشند و حتی استقلال مالی داشته باشند برای اینکه عاقبت به خیر شوند باید ازدواج کنند (ولو اینکه طرف آدم خلافکاری باشد). سخن زیاد است و وقتمان ارزشمند وگرنه از این دست فیلم‌ها در سینمای ما کم نیستند. از آثار زیر شانه تخم‌مرغی گرفته تا همین فیلم‌هایی که این روزها میلیاردی می‌فروشند.
به هر حال سینماگران و آنهایی که جیب شما را با نشان دادن این آثار سخیف می‌‌زنند، و در عوض محصولی کم‌ارزش، بی‌محتوا و نازل را در اختیارتان قرار می‌دهند کم از اختلاس‌گران مادی ندارند. هر دو سرمایه شما را به تاراج می‌برند. یکی مال شما را و یکی شعورتان را. اولی شما را به زندگی فقیرانه عادت می‌دهد و دومی به فکر نکردن.

| ۲ نظر

سری جدید سریال High Maintenance که از سال ۲۰۱۶ شروع شد و اکنون دو فصل از پخش آن می‌گذرد پیرامون یک ساقی مواد مخدر (ماریجوآنا) است که هر قسمت داستان یکی از مشتری‌هایش را روایت می‌کند. مشتری‌هایی که هر کدام دنیای پر مشغله خود را دارند. دلیلی که باعش شد دست به نوشتن ببرم ویژگی‌های منحصربفرد این سریال بود.
* سریال از چندین داستان جدا از هم ساخته شده. داستان‌هایی که هر کدام پتانسیل تبدیل شدن به یک قسمت بلند حداقل ۴۰ دقیقه‌ای را دارند. اما سازنده تنها به بخش کوچکی از روایت هر زندگی می‌پردازد. چالش‌های بییست دقیقه‌ای که هر داستان یک شروع با معرفی شخصیت‌ها، میانه و طراحی بحران و در نهایت پایان‌بندی قابل قبول که هر اپیزود را به یک فیلم کوتاه بدل می‌کند دارد.
* آشنایی‌زدایی از مفهومی به نام ماریجوآنا، یکی از تلاش‌هایی‌ست که در این سریال به چشم می‌آید. لزوما پخش‌کننده مواد مخدر یک خلافکار سابقه‌دار با جرایم مختلف نیست. لزوما مصرف‌کنندگان این نوع مواد آدم‌های به بن‌بست رسیده و بازنده‌ای نیستند. در یکی از همین قسمت‌ها می‌بینیم که مشتری یک رکورددار رقص است که توانسته چندین روز بی‌وقفه برقصد. فروشنده که خود جوان ساده (و غالبا اخلاق مدار)یست به درآمد کم‌اش قانع است. با دوچرخه مسیرها را طی می‌کند و زندگی ساده‌ای دارد. کسی از او شاکی نیست و نه تنها با مشتری‌ها بلکه با مردم عادی نیز سعی می‌کند رفتار انسانی داشته باشد.
* سریال در مورد انسان قرن ۲۱م با مسائل قرن ۲۱م است. زندگی انسانی که برای اکثریت گاه عجیب و ناآشناست. و البته انسانی که می‌تواند فارغ از مذهب، جنسیت و گرایشات مختلف آن، سلایق و نژادها، با یک نقطه اشتراک در یک قاب با سایرین قرار بگیرد. این پیوند دهنده که حالا چیزی جز ماجوآنا نیست این تفاوت‌ها و همزیستی را به زیبایی نشان می‌دهد. اگر چه تصویر، تصویر یک جهان پیشرفته است اما با مفاهیم غالبا انسانی و جهان‌شمولش مخاطب را دعوت به دیدن این مفاهیم ساده و گاه غافل شده از آن می‌کند.
* اتفاق مهم روایی که در این سریال می‌افتد فارغ از  جریان هر قسمت. داستان شخصیت اصلی یا همان پخش‌کننده است که در پس‌زمینه سایر داستان‌ها شکل می‌گیرد. دانه‌های پازلی که در هر قسمت پخش شده‌اند، از فصل اول تا انتهای فصل دوم. حالا با در کنار هم قراردادنشان به کلیت زندگی شخصی می‌رسیم که از ابتدای سریال او را دیده‌ایم اما چیز زیادی از خودش و زندگی‌اش دستگیرمان نشده. این روایت در پس زمینه سایر اپیزودها از ظرافت های سریال High Maintenance است.
* اگر سریالی بدون پیچ و خم های رایج سریال سازی‌های روز دنیا می‌خواهید که کمی به زندگی واقعی نزدیک باشد. بی‌شک High Maintenance انتخاب مناسبی‌ست. مخصوصا قسمت پایانی فصل دوم که عصاره تمام سریال است. با تمام زیبایی‌های یک زندگی ساده و بی‌دغدغه که روزگار آن را به ما بدهکار است.

| بدون نظر

-فرض کن صبح توی خواب ناز باشی، با صدای در خونه بیدار شی، دقیقا امروز صبح همون حال بودم.

آقای پیران سرش را خاراند و گفت: اما من تا حالا تجربه‌ش نکردم.

-خب فرض کن صبح زوده یکی با صدای زنگ‌ موبایل بیدارت کرده، دقیقا همون طوری بودم سر صبح. به هر حال امروز ممکنه از سگ بیشتر پاچه بگیرم‌.

آقای پیران کمی به نقطه‌ای خیره شد و گفت: اما من موبایل ندارم.

– زنت، زنت چی؟ نشده یه بار صبح‌ زود واسه یه مساله الکی بیدارت کنه؟

+تنها زندگی می‌کنم.

– کلا امروز سر حال نیستم جناب. این نامه هم ببر اتاق بغلی، آقای بخاراچی بگو امضا کنه.

| بدون نظر