گاهی گذشته استمراری سوم شخص مفرد با حال استمراری دوم شخص جمع برابری میکند.
مثلا:
او کفش میخرید.
شما کفش میخرید.
اگرچه از بین آثار ادبیات داستانی به داستان کوتاه علاقمندم و از طرفی زیاد طرفدار مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی نیستم، اما مدتی پیش مجموعه داستان شما از کجا بادمجان میخرید؟ نوشته دینا کاویانی را خواندم. مجموعهای نه چندان جذاب که به جز یک داستان باقی آثار یا ایدههای تکراری داشتند یا روایتشان چندان چنگی به دل نمیزد. بازنویسی کردن داستانها، کنار گذاشتن ایدههایی که نمونههای آن را در آثار کوتاه و بلند خوانده و دیدهایم و چیزی به جهان ادبیات و یا حداقل سرگرمی اضافه نمیکند میتوانست در بهتر شدن مجموعه کمک کند. تنها داستان «این موبایل لعنتی» از این مجموعه کمی خواننده را درگیر میکرد که آن هم در حجم آثار ناخوب دیگر به چشم نمیآمد.
اگر آثاری که نویسنده آن در یک کوچ اجباری یا خودخواسته وارد جغرافیا و فرهنگ جدید میشود خلق میکند را ادبیات مهاجرت بنامیم، داستانهای این مجموعه که احتمالا ماحصل سفر نویسنده به پاریس است نه آنچنان رنگ و بوی غریبی یک به غربت وارد شده را دارد و نه آنچنان حس و حال یک جلای وطن کرده. نه نگاهی از جهان جدیدِ پیش روی نویسنده به خواننده ارائه میدهد و نه حالا پس از دوری از وطن نگاه موشکافانهتری به آن جایی که در آن میزیسته دارد. شما از کجا بادمجان میخرید؟ یک بلاتکلیفی ناخواسته است. یک راوی گیر کرده در جهانی بین مبدا و مقصد.
سوختن نه تنها یک داستان عاشقانه که یک نگاه انتقادی به فاصله طبقاتی، له شدن اقشار کم در آمد توسط سرمایهدارن و در انتها انتقام یکی از همان فرودستان را به تصویر میکشد. پدر جونگ که خود وارد بازی سرمایهداری نشده و به زندگی در محله سرمایهداران سئول (گانگنام) تن نداده نمادی از آن خشم افراد فرودست جامعه است. او این خشم را با کلکسیونی از چاقوهای مختلف در گاوصندوق خود دفن کرده اما باز در یکی از درگیریهایش نتوانسته کامل آن خشم را کنترل کند و در اثر زد و خورد و مجروح کردن نفر مقابل به یک سال و نیم حبس محکوم میشود. جونگ در نهایت با همان خشم فوران شده که به نوعی از پدرش به ارث برده و با همان چاقویی که پدرش به یادگار گذاشته بن را میکشد. هر کدام از آن گلخانههایی که بن به آتش میکشد یک انسان فراموش شده، یک قشر آسیبپذیر همچون شین هایی-می است. آتش زدن انگار فراموش کردن است، درست همان کاری که پدرش با فقدان مادر جونگ انجام داده بود. پس از رفتن مادر جونگ، پدرش میخواهد که جونگ لباسها و وسایل مادرش را آتش بزند. انگاربا آتش زدن همه چیز فراموش میشود. پس از ناپدید شدن هایی-می متوجه خواهیم شد مساله فیلمساز مساله یک خیانت یا فراموشی شدن معشوق نیست. مساله درگیری بین دو قشر فاصله دار اجتماعیست. بن برای تفریح هرازگاهی یکی از آنها را حذف میکند. او این را به عنوان یک کار مهم و همیشگی در نظر میگیرد. سوختن. اما این بازی تا زمانی ادامه پیدا میکند که جونگ که تا انتهای فیلم جوانی آرام و تو دار است تبدیل به یک صدای معترض میشود. او که در اواسط فیلم به هایی-می گوید چرا جلوی غریبهها لخت میشوی خودش پس از کشتن بن همان کار را میکند. او پس از در آوردن لباسش که به نوعی تولد دوباره او محسوب میشود به استقبال باقی عمرش میرود. باقی عمری که در آن باید حسرت نبودن هایی-می و عذاب وجدان کشتن بن را به دوش بکشد. دیدن فیلم ساده، طولانی و البته پر رمز و راز سوختن محصول سال ۲۰۱۸ را از دست ندهید.
خوک آخرین ساختهی مانی حقیقی داستان کارگردان صاحبنامی به نام حسن را روایت میکند که مدتیست به علت ممنوعالکار شدن به ساخت تیزرهای تبلیغاتی رو آورده. او که همیشه با زنی به نام شیوا مهاجر همکاری میکرده حالا نمیتواند ببیند او همکاری جدیدی با کارگردان شناخته نشدهای به اسم سهراب سعیدی را آغاز کرده. از طرفی در شهر یک قاتل سریالی پیدا شده و کارگردانها را بی هیچ ارتباط منطقی میکشد. حسن از اولین افرادیست که بالای سر یکی از آخرین کشتهها یعنی سهراب سعیدی میرسد. جامعه به حسن مشکوک میشود و کمی بعد شیوا که علاوه بر همکاری دیرینه با حسن، رابطه عاطفی نیز با او دارد کشته میشود. حسن برای رهای شدن از حرف جامعه دست به تصمیم عجیبی میزند که او را به خطر بزرگی نزدیک میکند.
تلاش مانی حقیقی برای رسیدن به سینمای پستمدرنی که از هر ژانری چیزی را به عاریه گرفته باشد، پارامترهای ژانریک را به هجو بگیرد و آنها را در نقطهای کنار هم قرار دهد به نتیجه نرسیده و باعث پدید آمدن اثری شده که نه میتوان آن را پستمدرن نامید و نه آنچنان برای تحلیلهای نشانهشناختی به اثری چون «اژدها وارد میشود» نزدیک میشود. مانی حقیقی بیش از آنکه نگاهی به مولفههای ژانری داشته باشد تاثیر گرفته از نگاه کارگردانهاییست همچون آلخاندرو خودورفسکی (کارگردان شعر بی پایان-۲۰۱۶) در صحنه رقص سوسکها، میشل گندری در صحنه خوشحال شدن حسن در ماشین پس از دیدار آخرش با شیوا مهاجر، تارانتینو در صحنه کشتنها و تکه شدن کاراکترها با تفنگی که آنچنان زور زیادی ندارد در پایان فیلم، میازاکی (قلعه متحرک هاول-۲۰۰۴) در صحنه رویای ملاقات حسن و شیوا مهاجر پس از مرگش، فیلمهای تاریخی پازولینی در صحنه فیلمبرداری سهراب سعیدی. همه و همه نشانگر ذهن فیلمباز مانی حقیقیست که دست به درآمیختن علایق سینمایی خود زده. او انگار در این تلاش آنچنان کاری به ژانرها، نقد و به هجو کشیدنشان ندارد. او میخواهد کولاژی از علایق سینماییاش را به تصویر بکشد، اما فیلمنامه در یک پایان غیر منتظره مخاطب را ناامید میکند. از تصمیم عجیب حسن برای رها شدن از حرف مردم تا پسورد اینستاگرامی که میخواهد بگوید همچنان به یاد همسرش است (که اصلا منطقی به نظر نمیرسد چون حسن از همان ابتدای فیلم در آتش شوق و حسادت رسیدن به شیوا لیوان را در دستش میشکند). تمامی اینها سبب میشود ذره ذره آن حس و حال خوب ابتدای فیلم تا انتها رنگ باخته و انتظار بیننده از یک پایان درخشان برآورده نشود.
پوشیدن لباس سوسک و حضور در یک مهمانی بالماسکه، سوسکهایی که به طرز شاعرانهای در یک پیام بازرگانی میمیرند، شخصیتی به نام آنی که ناگهان وارد داستان شده و ناگهان نیز حذف میشود، ماموران امنیتی که سوار بر قایق پدالی با بدنه قو، حسن را که سوار بر قایق پدالی با بدنه شیر است دستگیر میکنند از جمله تلاشهاییست برای پررنگ شدن نقش نشانهها در فیلم اما پیش از آن داستان است که از نفس میافتد و دیگر رمقی برای پرداختن به این نشانهها نمیگذارد.
در کل دیدن فیلم متفاوت خوک را از دست ندهید. از اندک تلاشهاییست که میخواهد شوخی کند، حالا کمی با ژانر و بیشتر با کارگردانهای صاحب سبک دنیا. اطلاعات بیشتر فیلم را در صفحه ویکیپدیای آن بخوانید.