چیزی که حکومت اسلامی برای زن مناسبتر میداند حضور او در خانه، شوهرداری، فرزندآوری و انجام امور مهمی همچون تربیت فرزندان است. پس انجام کارهای خانه، پختوپز و نظافت خانه هم ناخواسته بخشی از وظایف زن میشود. چون او در خانه است و مرد بیرون از خانه در حال کسب روزی حلال. پس زمانی که این وظیفه برای زن تعریف میشود سلسله وار زنانی که تبدیل به مادر میشوند هم فرزندان دختری به دنیا خواهند آورد که آنها نیز همین وظایف برایشان تعریف میشود و به ناچار بخشی از جامعه باید اینگونه تربیت شوند؛ خانهداری، شوهرداری، فرزندآوری و تربیت آنها. پس نیمی از جامعه که باید در خانه بمانند احتیاجی به تربیت خاصی ندارند. چون آنها باید در یک سیکل مشخص شده همان کاری را انجام دهند که مادر و مادربزرگشان انجام داده. یعنی فرزندآوری و یادآوری مسئولیتهای مشخص به دخترشان که همان خانهداری، شوهرداری و فرزندآوری و آموزش دادن همینها به دخترهایشان است. خب پس تکلیف نیمی از تربیت مشخص میشود. اینکه یک سری وظایف از قبل مشخص را به جنس مونث آموزش دهند. میماند نیم دیگری از فرزندان یا همان پسران. در زمانی که مادر برای تربیت پسر اقدام میکند باید علاوه بر اینکه او را برای جامعه و حضور در اجتماع تربیت میکند تا در زمینه کسب علم و کسب روزی حلال آمده باشد، اگر حذف شدن نیمی از جامعه را به خاطر اینکه وظیفهشان اینگونه تعریف شده که بهتر است در خانه بمانند و وظایف از قبل مشخص شده را انجام دهند فاکتور بگیریم، سوالی که میماند این است، شخصی که در خانه مانده تا بتواند فرزندآوری کند، کارهای خانه را انجام دهد و فرزندانش را تربیت کند بدون اینکه حضور فعال و تاثیرگذاری در جامعه داشته باشد، چه طور میتواند شخصی را تربیت کند که آمادگی وارد شدن به جامعه را دارد و می تواند همزیستی مسالمت آمیزی با سایر افراد جامعه داشته باشد؟ یا به تعبیری چه طور یک زن که از جامعه حذف شده و به خانه فرستاده شده میتواند مردی را تربیت کند که قرار است وارد جامعه شود؟
کتاب قلابی متشکل از پنج داستان کوتاه، که سه اثر پیرامون جنگ جهانی و دو اثر پیرامون آثار هنریست توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. به نظر میرسد این آثار از مجموعه داستانهای «پرندگان میروند در پرو میمیرند» که در ایران چند داستانش بیشتر ترجمه نشده، انتخاب و ترجمه شده است. این پنج داستان شامل:
- قدرت و شرافت: روایت خانوادهای که در یک روستا قرار است با مخالفین آلمان مبارزه کنند. اما آنها قصد دیگری نیز دارند. دخترشان توسط یکی از همین مخالفین حامله شده و حالا با کشتن او به دو هدف میرسند. پس از درگیری بین موافقین به فرماندهای یک آلمانی و مخالفین و کشته شدن فدور(همسایه)، پانایی (نامزد دخترشان که در سمت موافقین است) در این درگیری آنها فرمانده آلمانی را هم میکشند.
- برگی از تاریخ: تلاقی چند داستان مختلف است. زمان جنگ جهانی است و خبرنگاری در زندان منتظر حکم اعدام است. از طرفی یک فرمانده صرب و سربازش نیز به خاطر خوردن زیاد مشروب تصور میکنند که اعدام خبرنگار باعث میشود او به جهان مردگان رفته و مردهها را نیز علیه حکومت بشوراند. برای همین فرمانده خودش را حلقآویز میکند تا بتواند با ورود به جهان مردهها جلوی شورشهای احتمالی را بگیرد.
- زمینیها: دختری در حین جنگ خانوادهاش را از دست داده، سربازهای دشمن به خودش تجاوز کردهاند و باعث شده به خاطر شُک عصبی نابینا شود. عروسکفروش دورگردی دختر ار پیدا کرده و برای اینکه بتواند او را به دکتر کاربلدی برساند همراه خود به شهر میبرد. در میانه راه راننده کامیونی که حاضر شده آنها را با خود به شهر ببرد به دختر تجاوز میکند.
- عود: سفیری که در ازمیر زندگی میکند، روزها و هفتهها برای خریدن یک جنس عتیقه در عتیقهفروشیهای شهر جستجو میکند. انگار هیچ چیز آنچنان زیبایی مورد نظرش را ندارد. تا اینکه در نهایت یک عود را از سوی یکی از همین عتیقه فروشها میگیرد. او بعد از آن شروع میکند به تمرین عود. کاری که به خاطر بلد نبودنش باعث رنجش دیگران میشود. زن سفیر برای اینکه آبروی چندین و چند سالهی شوهرش حداقل جلوی خدمتکارها حفظ شود یک بار تصمیم میگیرد در حین تمرین شوهرش خودش عودی برداشته و صداهایی تولید کند. شاید اینطور دیگران باورشان شود کسی که این صداهای ناهنجار را تولید میکند خودش است نه همسرش.
- قلابی: یک کلکسیونر معروف و سختگیر با زن جوان و زیبا ازدواج کرده. او در یکی از معاملاتی که میخواهد انجام دهد تشخیص میدهد یک تابلو از ونگوگ قلابیست. فروشنده که از این رفتار کلکسیونر عصابنی شده میرود و مدتی بعد عکسی برای او میفرستد که در آن نشان میدهد همسر کلکسیونر با جراحی زیبایی به این شکل در آمده. حالا کلکسیونر با یک همسر قلابی روبرو شده. برای همین از دختر جوان جدا میشود.
ایدهها، شخصیتپردازیها و پایانهای سورپرایز کننده از اتفاقاتیست که این آثار را خواندنی میکند و یا از زاویه دیگری به جنگ نگاه میکند. مخصوصا داستان زمینیها که ایده مناسبی برای تبدیل شدن به یک فیلم کوتاه را دارد. این مجموعه برای علاقمندان به داستانهای کوتاه مخصوصا آنهایی که تازه شروع به خواندن این دست آثار کردهاند پیشنهاد میشود.
سومین فیلم بلند روبر برسون محصول سال ۱۹۵۱، کارگردان بزرگ فرانسوی که اقتباس از داستانی از ژرژ برنانوس است، داستان کشیشی را روایت میکند که به یک روستای کوچکی فرستاده میشود. اهالی روستا با او سر ناسازگاری دارند. پسر کنت میمیرد، کنتس به نوعی اعتقادش را به خدا از دست میدهد، دختر کنت با سرپرست عمارتی که در آن زندگی میکند مشکل دارد و میخواهد هر طور شده او را از آنجا بیرون کند. کشیش برای اینکه بتواند مادری که تازه پسرش را از دست داده التیام ببخشد به پیش او رفته و سعی میکند او را به راه ایمان بازگرداند. او حتی از خیانتهای شوهرش هم گلایه میکند، کمی بعد به کمک کشیش کمی آرام شده اما روز بعد میمیرد. کشیش برای اینکه بتواند از گزند حرفهای مردم روستا دور باشد و همین طور به خاطر مشکلی که در معدهاش احساس میکند به شهر میرود، او بعد از مدتی به خاطر زیادهروی در خوردن شراب و حاد شدن مشکل معدهاش میمیرد.
فیلم خاطرات کشیش روستا را شاید باید به نوعی ابتدای راه سینماتوگراف بروسون بنامیم، دستها نقش دارماتیک خود را بازی میکنند. برخی شخصیتها به پس زمینه فرستاده شده و تنها صدایشان وجودشان را نمایان میکند. برسون هنوز دغدغههای مذهبی خودش را دارد و در این فیلم به سوالاتی در باب ایمان و عدم ایمان میپردازد. کشیش بدون توجه به نظر روستا سعی میکند که صحیحترین کار را انجام دهد، اما همواره مردم روستا را در مقابل خودش قرار میدهد و او این را بخشی از وظایف خود میداند. این راستی شاید از اصلیترین دغدغههای فیلمساز از اولین فیلمش به شمار میرود. جایی که در فرشتگان گناه راهبهای سعی میکند زنی را به صومعه آورده و او را پاک کند. در بانوان جنگل بولونی، اگنس و مادرش خارج از تعهدات اخلاقی که به هلن دارند عمل نمیکنند. این تاکید بر رفتار اخلاقی شاید نقطه اتصال این سه اثر ابتدایی برسون است. خاطرات کشیش روستا که جایزه ونیز را برای برسون به ارمغان آورده، از آن دست فیلمهاییست که برای راه به زیرمتن آن باید بارها دیده شود. اگر چه موسیقی بیش از حد، فیدها و دیزالوهای مکرر آن کمی باعث پرشهایی در ذهن مخاطب میشود اما واگوئیهای درونی کشیش و یادداشتهای او روایت از جهان دورنی شخصیت میدهد که با آنچه در دنیای خارج پیش میآید گاه در تقابل و تعارض است.
«به سوی فانوس دریایی» رمانی از ویرجینیا وولف رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی است. کتاب داستان خانواده رمزی و دوستانشان را روایت میکند. خانواده رمزی یک خانواده طبقه متوسط اهل اسکاتلند هستند که همراه با دوستان و هشت فرزند خود تعطیلات را در خانه ییلاقیشان سپری میکنند. با وجود پرداختن به شخصیت های مختلف در کتاب، نویسنده توجه بیشتری به خانم رمزی و لیلی بریسکو دارد. کتاب از سه بخش تشکیل شده: «پنجره»، «زمان می گذرد» و «فانوس دریایی».
خواننده در بخش اول به شناخت خوبی از خانواده، اعضای آن و دوستان همراهشان دست پیدا میکند و با خصوصیات مختلف افراد و عادات و رفتار آن ها آشنا میشود. البته تمرکز این بخش بیشتر به خانم رمزی معطوف است و او را به عنوان شیرازه این جمع معرفی میکند. او یک زن میانسال سنتی است که سعی دارد علاوه بر کنترل زندگی خود، روابط افراد اطرافش را نیز مدیریت کند. در کنار خانم رمزی لیلی بریسکو تعریف میشود؛ زنی متفاوت با خانم رمزی و نسبتاً مدرن تر از او. لیلی بریسکو تا حدودی نقطه مقابل خانم رمزی است. این دو دنیای متفاوتی دارند و نویسنده هربار بین این دو شخصیت جا به جا میشود.
بخش دوم به گذر زمان و اتفاقاتی میپردازد که در ده سال بر افراد خانواده میگذرد. این بخش از نگاه خانه روایت میشود. خانهای متروکه به مثابه تنهایی تک تک افرادی که در آن حضور داشتند پس از حذف شخصیت محوری داستان؛ خانم رمزی راوی داستان است. خانه فرسوده میشود، بخشی از سقف فرو میریزد و هر چند سطر کسی از دست میرود. همانند اسم این بخش ؛«گذر زمان»، این فصل کوتاه تر از بخش های دیگر است و زودتر تمام می شود.
در بخش سوم افراد باقی مانده از گذر زمان دوباره در خانه دور هم جمع میشوند. خانواده ناقص و ضربه خورده رمزی دوباره عزم رفتن به فانوس دریایی کردهاند. لیلی بریسکو سن و سالی گذرانده اما همچنان افکارش تغییری نکرده و این امر باعث شده نسبت به خانم رمزی و افکار سنتیاش احساس پیروزی داشته باشد. تمرکز این بخش بیشتر روی لیلی بریسکو است و ماجرا بیشتر از نگاه و قضاوت او پیش میرود. لیلی در پایان بالاخره اثر ناتمامش را تمام میکند و داستان به پیان میرسد.
تعبیرهای بسیاری می توان از این رمان برداشت کرد. پرشهای نویسنده بین خانم رمزی و لیلی بریسکو انگار حکایت از سرگردان بودن نویسنده بین دو شخصیت دارد. سرگردانی که ناشی از بزرگ شدن در یک خانواده سنتی گریبان نقش مدرنی که شخص می خواهد در بزرگسالی داشته باشد را میگیرد و هیچوقت رهایش نمیکند. داستان از تقابل سنت و مدرنیته (خانم رمزی و لیلی بریسکو) شروع میشود و با گذر زمان، مدرنیته باقی میماند. از طرفی مدرنیته با یاد و خاطره سنت توانایی خلق اثر را پیدا میکند(لیلی بریسکو با یاد خانم رمزی اثرش را پیش میبرد.) نوع نگارش متن بارها در بین سطور کتاب مرا به یاد کتاب «متن هایی برای هیچ» بکت انداخت. همان پرش های ناگهانی بین افکار شخصی و برقراری جریان سیال ذهن. روند داستان بسیار هوشمندانه است از پرداختن به خانم رمزی تا حذف ناگهانی و بدون توضیح او باعث میشود خواننده بیش از پیش فقدان این شخصیت را حس کند. و پس از آن حذف آرام شخصیتها در گذر زمان با نگارشی که حکایت از کم اهمیت بودن این مرگها دارد. مرگهایی که از نگاه جسم صلب و ساکتی همچون خانه آنها روایت میشود. اما گاهی توصیفات فراوان در عبارتها آزار دهنده میشود و خواننده بین شعر یا داستان بودن اثر سردرگم میماند. البته با پایان بخش اول ارتباط برقرار کردن با این نوع نگارش راحتتر میشود.
ترجمه این کتاب از نشر نیلوفر را اقای صالح حسینی انجام داده است. ترجمه نگارش خوبی ندارد و انتخاب کلمات مناسب نیست. جملات در ثقیلترین حالت ممکن بیان میشود و در بین بعضی خطوط خواننده موضوع را گم میکند. کلماتی مانند «مُشگِل»، «ورچلوزیده» و … آدمی را متعجب میکند.
«دیوبندان و دو نمایشنامه دیگر» شامل سه متن نمایشیست از محمدچرمشیر. دیوبندان که داستان ۲۱ رمضان را در قالب یک تکگویی روایت میکند اولین اثر این مجموعه است. شخصی از اهالی قرطاجنه انگار با سفری در زمان به مکانهای مختلف می رود و تصاویری از شهادت امام علی تا صحرای کربلا را روایت میکند.
نمایشنامه دوم این مجموعه نمایشنامه «زمان سکوت برای زندگان» داستانی چه وجهی از زمان ضربت خورد امام علی را بیان میکند. داستانی که در آن ابنملجم عاشق دختری به نام مرجان شده و حالا باید به خاطر او دست به قتل بزند. اما این داستان به شیوه خطی روایت نمیشود. شخصیت مرد سرخپوش که راوی داستان است برای این که فرمان ثبت شده را به اجرا برساند مردی در کنار رود نیل، دختری از جلفا، یک اسب و ابنملجم را در راه هم قرار میدهد تا با در همآمیختن سرنوشتشان منجر به ضربت زدن امام علی شوند. در نمایشنامه «شرفنامه یحیای تیرهبخت» داستان یحیایی روایات میشود که باید برای آرش تیری تهیه کند. تیری که در نهایت منجر به مشخص شدن مرزهای ایران میشود. حالا این داستان هم از زبان یحیا و هم از زبان اسب یکی از جنگجویان ایرانی و هم آرش کمانگیر (که در نمایشنامه به اسم مرد معرفی میشود) روایت میشود.
بنا به مقدمه این کتاب که قرار بوده آثار سمبلیک و نمادین را در این مجموعه گرد هم آورد، عملا با همچنین چیزی روبرو نیستم. استفاده از کلمات ثقیل فارسی برای گفتار شخصیتها و به تصویر کشیدن شاعرانه برخی لحظات باعث نمادین شدن متن نمیشود. شاید تا زمانی که نشانهها در خدمت درام قرار نگیرند ما اثری سمبیلکی خلق نکردهایم. با مجموعهای از تصاویر شاعرانه روبرو هستیم که راه را بر تصویرسازی ذهن مخاطب ناهموارتر میکنند. به هر حال این سه نمایشنامه که از آثار قدیمی چرمشیر به حساب میآیند، شاید تمرین خوبی برای علاقمندانی باشد که میخواهند آثار تاریخی و مذهبی کوتاهی را تجربه کنند. هم نگاه تازهتری به برخی وقایع دارد و هم جمعوجور بودن داستان راه را برای خلاقیتهای کارگردانی بیشتر باز میگذارد. «دیوبندان و دو نمایشنامه دیگر» بیستوششمین اثر از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر چشمه به قلم محمدپرمشیر به چاپ رسیده است.
در دومین فیلم روبر برسون کارگردان فقید فرانسوی، (بانوان جنگل بولونی-۱۹۴۵) هنوز نشانههای سینماتوگراف را در آن نمیبینیم. فیلم یک درام کامل است با تمام چالشهای آن. (مسالهای که برسون آن را همیشه مانعی برای خلق شدن آثار سینمایی ناب میداند). زنی به اسم هلن مدتیست که از شوهرش جین جدا شده، شوهرش اما دوست دارد هنوز با هلن باشد، برای همین تصمیم میگیرند که همچون گذشته هوای هم را داشته باشند. اما هلن ایدهای دیگر دارد. او سراغ همسایههای قدیمی خودش میرود. مادری که همراه دخترش (اگنس) بعد از از دست دادن ثروتشان حالا باید حفظ ظاهر کنند، برای همین دختر را به کابارهها فرستاده تا آنجا رقاصی کند. هلن از مادر و دختر میخواهد برای بیرون آمدن از این منجلاب به تصمیماتش توجه کنند و او هم برای آنها تدارک یک زندگی معملوی اما آبرومندانه ببیند. آنها میپذیرند. زندگیشان کمی آرام میگیرد اما هلن جین را بر سر راه اگنس قرار میدهد. و بدون اینکه گذشته اگنس را برای او روشن کند مسیری پیش میگیرد که آنها به هم علاقمند شوند. پس از کشمکشهای فراوان اگنس و جین ازدواج میکنند. در آخر مراسم عروسی هلن به جین میگوید برای انتقام از او حرفی از اینکه اگنس فاحشه بوده نزده. جین سراغ اگنس میرود و به او میگوید که با توجه به گذشتهاش حاضر است با او زندگی کند.
موسیقی، احساسات گاه اغراق شده و درام تقریبا پر کشش از آن دست عناصریست که در کارهای واپسین برسون کمتر سراغی از آن هست، اما او در این فیلم برشی را به کار میبرد که در آثار بعدی او به خصوص فیلم پول خواهیم دید. پلانی که در آن یکی از مهمانهای خانهی اگنس به صورت او سیلی میزند، اگنس او را هل میدهد، مرد به عقب رفته و با میزی برخورد میکند. نحوه برخورد به میز و این نقطه برش را در کارهای بعدی برسون خواهیم دید. یا جایی که اگنس کار پیدا کرده و موقع خروج از محل کارش متوجه میشود مردهای زیادی چون فهمیدهاند او رقاص فلان کاباره بوده برای دیدنش جمع شدهاند. ما مردها را نمیبینیم اما حضورشان حس میشود، حضوری که در فیلم جیببر هم دوباره برسون سراغ آن میرود. مردم جمع شدهاند تا مسابقات اسبسواری ببینند. اسبی در کار نیست اما حضور و وجود مسابقه حس میشود. این نوع ایجاز که از مولفههای مهم آثار برسون است به نوعی در این فیلم در حال تمرین شدن است. برسون در این فیلم از حال و هوای روحانی فیلم فرشتگان گناه فاصله گرفته و شخصیتها طیف خاکستری خودشان را بیش از پیش نشان میدهند. بانوان جنگل بونولی که با نام Ladies of the Park نیز شناخته میشود برای اولین بار به صورتSRT توسط نسترن محسنی ترجمه شده و میتوانید آن را از اینجا دانلود کنید.
نمایشنامه «خواب در فنجان خالی» داستان زوج جوانی را روایت میکند که بعد از فوت عمه پدربزرگشان (عمهآقا) شروع به تدارک مراسم عزاداری میکنند. مراسمی که بعد از چند ساعت برهم میخورد. عمه آقا دوباره زنده میشود. او که فرامرز و مهتاب را مجبور کرده بود که با هم ازدواج کنند، حالا بعد از چند سال که آنها را عذاب داده قصدی برای مردن ندارد. چون بعد از مرگ او فرامرز و مهتاب از همه جدا شده، خانه قدیمی و اشرافیاش فروخته شده و ارث بین فرامرز و مهتاب تقسیم میشود. پس از بازگشت عمه آقا به زندگی ما در صحنه های مختلف میبینیم که عمه آقا ذره ذره به زمان گذشته سفر کرده و بخشی از داستان زندگیاش را روایت میکند. عمه آقا در جوانی عاشق جوانی به نام فرامرزخان خان بوده اما فرامرز با خواهر او ماهرخ ازدواج میکند و کمکم به خاطر عشقش ماه لیلی (عمهآقا) وارد سیاست شده و سر از مجلس و جمع مشروطهخواهان در میآورد. ماه لیلی هم که برای فراموش کردن عشقش به لندن سفر کرده در بازگشت با فرامرز خان روبرو میشود. صحبت از گذشته ها باعث میشود گفتگوی آنها به مشاجره تبدیل شده و فرامرزخان به ماه لیلی تجـاوز کند. فرامرز خان برای پوشاندن ننگی که به بار آورده ماه لیلی را در زیرزمین خانه زندانی میکند و به همه میگوید که بچه بدنیا آمده از تجاوز، فرزند مشترک او و ماهرخ است.
مهتاب که در آسایشگاه روانی کار میکند کمکم به خاطر خیالاتی شدن و اینکه عمهآقا در حال جوان شدن و صحبت با اوست به جنون میرسد. فرامرز که خبرنگار روزنامه است از جایی عکاسی کرده که حالا باعث دردسرش شده و قصد دارد از خانهای که در آن زندگی می کند فرار کند. اما جنون مهتاب کار دستش داده و باعث میشود به دست او کشته شود.
جذابیت این ایده را شاید تنها در ادامهدار شدن داستان زندگی شخصیتها و تجدید تاریخ با آدمهایی که دائما در طول زمان در حال تکرارند دانست، ترفندی که ثمینی علاقه زیادی به آن دارد انگار. روشی که بعدها در نمایشنامه اسبهای آسمان خاکستر میبارند نیز به کار گرفته است. خواب در فنجان خالی میخواهد روانکاوانه باشد همچون ملکه زیبایی لنین، میخواهد سیاسی باشد مثل کارهای فتحی (که تجربه مشترک با هم دارند) و میخواهد شخصیتها در حال تکرار باشند همچون کارهای خودش اما در نهایت به یک قصه ساده بدل می شود. قصهای که سعی دارد در کنار آن تحولات سیاسی جامعه را به طور نمادین به رفتارهای روانی شخصیتها نسبت دهد. با همین حال با تمام تحلیلهایی که در انتهای این نمایشنامه میخوانید این متن یک اثر تاریخدار است. اثری که با رنگ و لعابِ دیالوگهایی که انگار قرار است ما را به اواخر دوره قاجار ببرد تاریخ مصرفش تمام شده. چهرهای سانتیمانتال از دوره قاجار که آنقدر تکرارش کردهاند، حتی وجهه نمایشی آن هم دستمالی شده. وجهه تاریخی آن که بماند. این نوع آثار بازتاب دهنده شاید اندکی از واقعیت آن دوره هم نیستند. به هر حال با وجود تکنولوژی و تماشای عکسها و فیلمهای آن زمان میتوان پی برد که مملکت در آن دوره چه چهری پلشتی داشته.
خواب در فنجان خالی نوشته نغمه ثمینی بیستوپنجمین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست که در نشر چشمه به چاپ رسیده است.