چندشب پیش یک چیزی فهمیدم. یک دشت وسیع رو در نظر بگیرید، که دائم داره بهش نور خورشید میتابه. یک اتاقک ۲ در ۲ (حتی کوچکتر) وسط این دشته. این اتاقک نه در داره نه پنجره. کل این اتاقک با بلوکهای سیمانی ساخته شده. بلوکهای فرسوده، تنها راه ورود نور به این اتاق، همون درزهای بین بلوکهای سیمانیه که نامنظم روی هم چیده شدند. تا سقف این اتاق پر از عکس و فیلمه، من دائما دارم اون عکسها و فیلمها رو نگاه میکنم. و هی خوشحال میشم و هی ناراحت.
خواستم بگم اون اتاق کوچیکه ذهن منه، اون عکس و فیلمها یا گذشته است یا توهم آینده. اون نور خورشید علم و دانش و فهم و درکه که تنها مقداریش به اون تو میتابه. گاهی یکی دو تا لگد میزنم تا چندتا بلوک بیفته. نمیشه. محکمند.
چندی پیش فرصتی دست داد تا سریال Unorthodox را ببینم. یک مینیسریال محصول نتفلیکس که داستان دختر جوانی را در نیویورک و آلمان به تصویر میکشد. ظاهرا سریال قصدش به نقد کشیدن سنتهای مذهبی یهودیانیست که موبهمو فرایض دینی را رعایت میکنند و در این بین دختری یهودی خودش را با این اعتقادات همسو نمیبیند و تصمیم میگیرد محله قدیمیاش در نیویورک را رها کرده و به آلمان فرار کند. اما کمی بعد همسرش به همراه پسرعمویش به قصد یافتن او به آلمان سفر میکنند. ولی چیزی که در این سریال به صورت کاملا هدفمند شاهدش هستیم، ارائه تصویری متفاوت از آلمان است. اگر چه آلمان پس از جنگ جهانی دوم و فروپاشی دیوار برلین تغییرات زیادی کرده اما انگار جامعه هدف سریال یهودیانیست که به خاطر گذشته، خاطره چندان خوبی از این کشور ندارند. حالا با ساخت سریالی مخصوصا انتقادی نسبت به ارتودکسهای سایر نقات جهان قصد بر آن است که توجهشان را به کشوری جلب کنند که یک روز همهی آنها را از خود رانده است. دختری از آمریکا که مهد آزادیهای مدنیست از جامعه و خانوادهی متعصب خود به آلمان پناه میبرد. سریال مستقیم نشان میدهد نه تنها هنرمندان مختلفی در آکادمیهای مهم موسیقی این کشور گرد هم میآیند بلکه این کشور پذیرای تمامی طیف انسانهاست. چه دختری که از اسرائیل به این کشور آمده، چه پسر عرب همجـنسگرایی که با دوستپسرش زندگی میکند و چه دختر یهودی-آمریکایی که از دست اعتقادات سفت و سخت مذهبی به آنجا پناه برده. جوانها آزادانه در آنجا زندگی میکنند، فرصت پیشرفت دارند و به تمام نیازهایشان در یک کشور توسعه یافته پاسخ داده میشود. سریال Unorthodox بیش از هر چیز ترمیم چهرهی خدشهدارشدهی کشوریست که حالا قصد دارد همچون گذشته پذیرای تمامی فرهنگها و اقشار از جامعهی بزرگی جهانی باشد.
سریال داستان سرراست و سادهای دارد و دیدنش برای آشنایی با بخشی از زندگی یهودیان در یک عصر کشآمدهی تابستانی پیشنهاد میشود.
«خریدن لنین» مجموعه داستانی از چند نویسنده غالبا آمریکائیست که آثار جذابی در آن گرد هم آمده است. از دست دادن انگار تم کلی تمامی آثار این مجموعه است. مثل پسری که پدر و مادرش، مردی که همسرش و یا خانوادهای که فرزند خود را از دست دادهاند موضوعاتیست که بیشتر در این مجموعه به چشم میخورد. و به طور کل میتوان گفت این مجموعه داستان آدمهای غمزدهایست که هر کدام چیز مهمی را در زندگیشان از دست دادهاند. مرگ، جدا شدن، تغییر و بدبختی در تمامی آثار مشهود است اما با همین حال نمیتوان طنز تلخ موجود در چند داستان را نادیده گرفت. داستان «خریدن لنین» نوشتهی میروسلاف پنکوف، «دروغگو» از توبیاس ولف و داستان «۱/۳، ۱/۳، ۱/۳» نوشته ریچارد براتیگان که شاید بتوان آن را شاهکار این مجموعه دانست. کنکاش روانکاوانه در برخی از شخصیتها، خلق شخصیتهای کمتر پرداخت شده در آثار داستانی، این مجموعه را خواندنی کرده. مخصوصا داستان «کشاورز آمیش» که به نوعی یک درس داستاننویسی هم محسوب میشود. خریدن لنین از مجموعه آثار داستانی نشر ماهیست که توسط امیرمهدی حقیقت ترجمه شده. یک ترجمه خوب و روان که تاثیرش در داستان براتیگان هم مشهود است. خواندن این مجموعه به علاقمندان ادبیات داستانی پیشنهاد میشود.