اولین نامه ب خدا

سلام خدا جان، خوب هستی؟ این‌جا حال ما خوب است. از زمین و اسمان بر ما می‌بارد؛ نزولات اسمانی را می‌گویم. دستت درد نکند. ولی سهم ما مثل همیشه کم است. همان‌طور ک قول داده بودم، درس‌هایم را خوب خوب می‌خوانم. حتا دیکته را ۰.۵ نمره از ان رحیم دست‌ و پا چلفتی ک همیشه من‌ومن می‌کند و چغلی بچه‌ها را پیش اقای درست‌کار – اقا ناظم – می‌کند، بیش‌تر شدم.
خدا جان ولی راستش را بخواهی خیلی نامردی، من خیلی از دستت ناراحت هستم. چطور دلت امد؟!
اجازه بده از اول تعریف کنم. البته احتمالن خبر داری ک یک هواپیما افتاده است زمین. اره، تا این‌جایش ک چیز عجیبی نیست. اما نامردیش این است ک . اصلن ببینم مرگ خوب است یا بد؟ اقای جعفری – معلم پرورشی‌مان – می‌گوید مرگ ترس ندارد. خوب من هم نمی‌ترسم، ولی نامردی‌ست. من تازه با سارا دوست، شده بودم. همان ک یک‌بار نقاشی اش را برایت کشیدم – اخ، ببخشید رویم نشده بود، برایت بفرستم – مگر سارا چ کار بدی کرده بود ک گذاشتی سوار ان هواپیما شود؟ تازه می خواستم یک سی‌دی بازی بهش بدهم،‌ تلافی ان روز. هروقت می‌خندید همه می‌فهمیدند دندانش افتاده. مریم خانم این‌قد سر قبر گریه می‌کرد ک نگو. خودت حتمن از ان بالا دیدی! مریم خانم مادر ساراس، همسایه‌مان.
هر وقت کسی می‌میرد همه کلی گریه می‌کنند. پارسال ک مادربزرگ مرد، چون مامان بیمارستان بود و بابا هم سر کار، با این‌ک درس نداشتیم پیش کامران‌ْاین‌ها بودم. توی اتاق بازی می‌کردیم. زنگ در خورد. یهو دیدم مریم خانم امد تو اتاق، پیش من و کامران. من را بغل کرد و بوسید و حرف‌هایی زد ک نفهمیدم چیست؟ – بعدن فهمیدم ک چی شده – سارا هم ان‌جا بود. خجالت کشیدم! مامان ک امد خانه، چشم‌هایش سرخ شده بود. کلی گریه می‌کرد، بابا تا چند روز سر کار نرفت. کاشکی بابا هر چند وقت یک‌بار خانه می‌ماند.
من و کامران هم‌کلاس هستیم. سارا یک‌سال بزرگ‌تر از ما بود. وقتی برای درس خواندن و نه بازی! خانه اقای ضیایی می‌رفتم، سارا برای من و کامران شربت می‌اورد. بابای سارا بساز بفروش است. بابا ب مامان می‌گفت، ‌خودم شنیدم. تازه ب محله‌ما امده‌اند. راستی چرا اقای جعفری گفت ک ترس نداره، ولی هرکس ک می‌میرد برایش گریه می‌کنند. اصلن فکر می‌کنم ک تو از مردن ادم‌ها ناراحت نمی‌شوی وگرنه نمی‌گذاشتی سارا سوار ان هواپیما شود. تازه می‌خواستم اشتی کنیم. یک‌بار برای دیکته رفتم پیش کامران. کامران رفته بود توی حیاط تا در را روی مریم خانم ک برای خرید بیرون بود، باز کند – ایفون‌شان چند روز خراب بود، هنوز هم خراب است – سارا روبروی اینه هال، موهایش را شانه می‌کرد ک من هم یواشکی رفتم و روبان‌اش باز کردم، تو ک می‌دانی منظوری نداشتم. خدا جان از تو چ پنهان خیلی ناراحت شدم ک زد توی گوشم، ولی خب من دوستش داشتم. دیگر بهتر است خداحافظی کنم. راستی یک چیز دیگر. مگر ان اقا خبر نداشت ک سارا با اقای ضیایی برای این‌ک بروند پیش عمه زهرای سارا و کامران، ک عروسی دخترش لیلا است، سوار همان هواپیما شدند و بعد از افتادن هواپیما ب زمین هم ک مردند. پس چرا می‌گوید “الحمد… تلفات کم است.”؟ مگر تلفات همان مردن نیست؟ شاید واقعن مرگ مهم نیست، ب‌خاطر بی‌ارزش بودن جان ادم.
خدا جان حرفی نیست، جز ملال دوریت. اصلن هم، حال من خوب نیست. خداحافظ.

دوست‌دار تو
احسان ن
بامداد ۲۸ دی ۸۹

 نویسنده : احسان ن

۱۳ نظر موضوع: نطنز

13 پاسخ به “اولین نامه ب خدا (دوم)”

  1. لی گفت:

    خدا جان حرفی نیست . جز ملال دوریت …
    مرسی احسان جان . همیشه این پایان ها تلخ هستند . مثل پایان نوشته ات .
    « الحمد ا… تلفات کم است »

  2. راحیل گفت:

    آرام بلند شد، به سختی افتاد .دیگر هیچ مسافری توان بلند شدن نداشت.

  3. نرگس گفت:

    خیلی متاسفم؛ خیلی.

  4. CHESTER FROM NORTH گفت:

    سلام.احسان.هدف متن خوب بود.ولی تا حدودی گنگ و پرش های زیاد شاخه ای داشت. وا اینقد مثل پنیر پارمسان کش آمد تا به (الحمد ا… تلفات کم است ) رسید.لی جان بحثه پریشبمان راجبعه شاختار نوشتاری بعضی از متن ها که مرا متهم به نقد از آن کردی را حالا متوجه شدم اکر ناراحت نمی شوی با خواندن متن بالا با آن ها موافقم.اصلاح بشود بهتر است.

  5. احسان ن گفت:

    ممنون از نظرتان. تا اون‌جا ک ب من ربط داشت سعی می‌کنم در متن‌های بعدی جبران کنم.

  6. ناشناس گفت:

    salam.har vaght shabi ya roozi migozaram ke man dar khalvate tanhie khish ba to majale goftegoo yafteam delam mishavad va ba sarasimegi va dastpachegi khod ra be to miresanam ke ba to harf bezanam

  7. ناشناس گفت:

    سلام.لی. منو هیچکس نشناخت… میتونی رهگذر خطابم کنی چون این اسمو دوست دارم .ممنون از اینکه متن دیروز رو تو سایت گذاشتی.

    • لی گفت:

      سلام . سپاس . اگر منظورتون کامنت روز قبله که خواهش می کنم . کاری نکردم . معمولا بیشتر کامنتا تائید میشه …

  8. ناشناس گفت:

    سلام …رهگذرم رهگذر این کره ی خاکی کره ای که پر از انسان است انسانی که جز زندگی راه دگری ندارد و باید بگذرد از راهی که هیچ گذری ندارد …

    • لی گفت:

      سلام .
      ممنون
      هویت اثرتون مشخص نیست . شاید برای من کمی گنگه که این رو در چه دسته ای میشه قرار داد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.