شاید اولین چیزی که انسان یادش میرود کلمات است. بدترین نوعش هم همین است. انگار انباری پر از کلمات در اختیار داشتی که حالا با مرور زمان دزد راهش را یاد گرفته و دانه دانه آنها را به یغما میبرد. فراموشی همان دزد بیهمهچیز است که در طول زمان آهسته کلمات را از چنگت در میآورد. خالیات میکند. این کلمات که یک روز نام دوستی، خیابان خاطرهانگیزی، بازیگر محبوبی و هزار چیز مهم و دوستداشتنی بودند بین تو و آنها فاصلهی عمیقی میسازد. که دیگر برایت مهم نیستند. که دیگر حتی مرورشان هم نمیکنی.
شاید همه اینها برعکس باشد. اینکه آنقدر همه چیز برایت عادی و دمدستی و کمارزش جلوه میکند که حتی نامشان و کلمات مربوط بهشان را هم فراموش میکنی. بیاهمیتی موتور محرک فراموشیست. این جانیها یکی دیگر از جنایاتشان پاشیدن غبار بیاهمیتی بر روی همه پدیدههاست.

«خرس نیست» جعفر پناهی که در هفتادونهمین جشنواره ونیز در سال ۲۰۲۲ توانست جایزه ویژه هیئت داوران را کسب کند، داستان کارگردانی را روایت میکند که به خاطر ممنوعالخروجیاش از ایران به یکی از روستاهای مرزی و آذری زبان رفته و سعی میکند از آنجا گروهی فیلمساز را در ترکیه هدایت کند تا داستان واقعی یک زوج پناهنده که در ترکیه به سر میبرند به تصویر بکشد. این زوج قصد دارند از ترکیه به صورت غیر قانونی به کشور دیگری بروند و از طرفی کارگردان هم در روستا با روستاییان متعصبی که هر روز یک رسم و رسوم جدید رو میکنند سروکله میزند. فیلمهای اخیر پناهی ناخودآگاه یادآور سینمای کیارستمیست. چه فیلم «تاکسی» او که ذهن را به سمت «ده» میبرد و چه همین فیلم اخیر که یادآور «زیر درختان زیتون» و «باد ما را خواهد برد» است. با شرایط فیلمسازی مخفیانه پناهی در ایران و گروه بازیگری نه چندان حرفهایاش توقعی از بازیگری و سایر عوامل فنی فیلم نمیتوان داشت. اما چیزی که بیش از هر چیزی به چشم میآید داستانیست که آنچان مهم به نظر نمیرسد. همجواری چند ایده (زن و مرد گیر افتاده در غربت که امکان مهاجرت ندارند، پسری که قصد دارد بر خلاف رسوم روستا با دختری ازدواج کند اما محدودیتها او را به فرارشان سوق میدهد، داستان عکسی که معلوم نیست گرفته شده یا نه، همینطور کارگردانی که برای ساخت فیلم مخفیانهاش به روستایی مرزی رفته) چنگی به دل نمیزند. در این شرایط یا داستان باید آنچنان گلیم خودش را از آب بیرون بکشد که مخاطب در برابر ایدهی پر قدرت، فیلم را بپذیرد یا پرداخت همین داستانهای تکراری آنقدر کامل و کمنقص باشد که ضعف قبل را بپوشاند. داستانها درگیر کننده نیستند و مخاطب نه تنها همذات پنداری نمیکند بلکه باورشان هم نمیتواند بکند. فیلم سعی دارد آنقدر که میتواند مستند به نظر برسد که مخاطب مرز میان مستند و داستانی بودن را گم کند اما همه چیز نمایشی به نظر میرسد.
پناهی که شاهکاری چون طلای سرخ را در کارنامه دارد برای بازگشت به آن دوران طلاییاش یا کمی استراحت بیشتر نیاز دارد، یا یک کیارستمی، یا شرایطی که بتواند آزاد و غیر مخفیانه فیلم بسازد.

نوزده مهرماه است و بعد از یک روز هنوز به «تمام وقت» فکر میکنم. «Full Time» محصول سال ۲۰۲۱ دومین فیلم بلند از کارگردان کانادایی-فرانسوی اریک گراول است که برنده جایزه بهترین کارگردان و بهترین بازیگر ونیز هم شده. فیلمی ساده و بیادعا. کارگردان بدون هیچ شعارزدگی یک اثر فمینستی را به نمایش میگذارد. فیلم داستان انسانی آنقدر معمولی و شبیه به همه ماست با همه تلاشها، موفقیتها و ناکامیهایش که میتواند قدرت همذاتپنداری را برای مخاطبانش بالا ببرد. گره خوردن داستان به مسائل اجتماعی چون اعتصاب رانندگان در فرانسه نمونه یک نقد موفق به شرایطیست که کارگردان توانسته از آن بهترین استفاده را ببرد. شاید با حذف رگههای داستانی از فیلم مرز بین مستند بودن و داستانی بودنش برداشته شود. فیلم داستان مادری را روایت میکند که باید هم در غیاب شوهرش که از او جدا شده از فرزندانش مراقبت کند و هم از یک روستای حاشیهای خودش را برای کار به پاریس برساند. این وضعیت با اعتصاب رانندگان پاریسی گره میخورد. زن حاضر نیست برای آسان شدن شرایط تن به هر کاری بدهد. دیر رسیدنش به کار در نهایت منجر به اخراجش میشود. فیلمنامه و شخصیتپردازی درست، کارگردانی خوب و تدوین مناسب از ظرایفیست که فیلم را از تبدیل شدن به یک اثر دمدستی و خستهکننده نجات داده و به یک اثر ماندگار تبدیل میکند. شاید دیدن آثاری چون «تمام وقت» تنها یکبار اتفاق بیفتند اما تاثیرش مدتها در ذهن باقی میماند.

لوک بسون فرانسوی که با اولین فیلم بلند خودش ثابت میکند سینما را به خوبی میشناسد در «آخرین نبرد» ساخته ۱۹۸۳ فیلم کم دیالوگی با حداقل امکانات را جلوی دوربین میبرد. یک فیلم سیاهوسفید که در لحظاتی ما را به یاد برخی آثار امیر کوستوریتسا بوسنیایی میاندازد. آخرین نبرد که شاید بتوان آن را نمونه واقعی یک اثر آخرالزمانی بدانیم داستان مردیست که به جستوجوی همسر و فرزندش قصد دارد از منطقهای خشک و بیابانی خودش را به شهری که در آن زندگی میکرده برساند تا شاید نشانی از آنها پیدا کند. او باید برای به راه انداختن هواپیمای تکنفرهای که ساخته به یک باطری ماشین دست پیدا کند. برای همین به گروهی از مردان که انگار مافیای موارد معدنی را در اختیار دارند دستبرد زده و یک باطری از آنها میدزدد. او موفق میشود که هواپیما را راه انداخته و به شهری دورتر برود. شهر که تقریبا از شهروند خالی شده تنها سه سکنه دارد. که یکی از آنها قصد دارد دو نفر دیگر را از بین ببرد. او باید برای زنده ماند با یکی از آنها مبارزه کند. این شاید آخرین نبرد زندگی او و حتی دنیا باشد.
آخرین نبرد چند ویژگی دارد. کارگردان توانسته با اندک فضاهایی که در اختیار دارد داستانش را پیش ببرد. فضاسازی و طراحی صحنه به خوبی فضای آخرالزمانی را به بیننده منتقل میکند و همینطور فیلمنامه با بهره بردن از کمترین دیالوگها در حد چند کلمه (مردم به جا مانده توانایی تکلم خودشان را از دست دادهاند) بار اصلی روایت قصه را به دوش تصاویر میگذارد. در فیلم نمادها و نشانهها خودشان را پررتنگتر نشان میدهند. از تنها نقاشی به جا مانده در شهر، تا تصاویر گاوهایی بر روی دیوار که یادآور نقاشی انسانهای نخستین در غارهای لاسکوی فرانسه است، تا نقش زنی بـرهنه که قرار است به زودی رنگ واقعیت بگیرد.
لوک بسون همچون انبوهی از فیلمسازانی که آثار ابتداییشان هیچگاه با آثار بعدیشان قابل قیاس نیست فیلم اول خود را با تکیه بر هرآنچیزی که در چنته دارد ارائه میدهد. فیلمهای بعدی او به جز یکی دو مورد همان چیزیست که هالیوود از آن استقبال میکند و خوب هم فروش میکند.
پدر چند بار خواسته بود اگر گذرم به الکتریکی خورد باطری کتابی بخرم، دائم فراموش کرده بودم. حالا هی یادم میآید اما چه فایده…؟ چه فایده…؟

فیلم تفریق از مانی حقیقی داستان زوج جوانی را روایت میکند که متوجه میشوند زوج دیگری در تهران دقیقا با شکل و شمایل خودشان زندگی میکنند. اما با این تفاوت که این زوج تازه یافته شده از طبقه اجتماعی بالاتر و البته صاحب یک پسربچه هم هستند. با این خلاصه در ابتدا ناخواسته ذهن به یاد «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی میافتد. اما فیلم همان ابتدا تعلیق این آشنا بودن چهرهها را بر خلااف اثر بیضایی از بین میبرد. اما از طرفی فرصتی که برای روایت یک داستان ماندگار پیدا میکند را از دست میدهد. فیلم در یک سوم پایانی با صحنه ورزشگاه دوباره سعی میکند خودش را سرپا نگه دارد اما تفریق با سوالهای مهمی در پیرنگ و همین طور از دست دادن فرصتهایی که از آن خوب استفاده نمیکند به پایان میرسد. این متن را نوشتم که بگویم سال ۹۴ فیلمنامهای نوشته بودم به نام «ماشین پاویون»، فیلمبرداری بنا به دلایلی متوقف شد اما این فیلم مرا به یاد آن انداخت. اگر خیانت یا پیدا کردن یک شریک واقعی در زیر متن فیلم حقیقی جریان دارد. تفکیک نکردن معشوق واقعی و بعد از آن جا به جا شدن معشوقِ شخصیت اصلی با همسرش بخشی از داستان ماشین پاویون بود. یک جایی این دو ایده از دو فیلم به هم میرسیدند. یادش افتادم.
چندیست که به این نتیجه رسیدهام که موافق ساخته شدن ویدئوهای اینستاگرامی و تیکتاکی توسط بلاگرهای جوان هستم. البته این ویدئوسازی هم یک روی مثبت دارد و هم یک روی منفی. روی منفیاش در این است که چرخهی تولید محتوای مبتذل و زرد دائم در حال تکرار است. اما روی دیگر و مثبتش در این است که مرزبندی هنر سینما را به وضوح مشخص میکند. همانطور که با ظهور هوش مصنوعی و ساخت تصاویر توسط آن حالا ارزش یک کار هنری را بیشتر خواهیم فهمید و اثری که انسان خلق میکند جایگاه مهمتری پیدا میکند. کاری که ولاگرها با ساخت ویديوهایشان انجام میدهند همان وضعیت را دارد. فیلمسازها دیگر میدانند که ساخت فیلمهای قصه محور و شعاری با پایانهای غافلگیر کننده به هر شیوه و روشی آنقدر در اینستاگرام و تیکتاک ساخته شده که یا دیگری نیازی به ساخت این آثار نمیبینند یا میدانند اگر قرار است در سینما بمانند باید راه دیگری در پیش بگیرند. سینما دیگر به این کلیشهها احتیاجی ندارد. آنها یا میل به فیلم ساختنشان با دیدن این ویدئوها ارضا شده یا در نگاهشان به مقولهی سینما بازنگری جدی خواهند کرد. هر ساله تعداد زیادی فیلم با موضوعات کلیشهای، پرداختهای دمدستی در جشنوارهها نمایش داده میشد که حالا هم فیلمساز میداند پلتفورمش عوض شده و دیگر روی پرده سینما جایی نخواهد داشت و هم داورها نگاهشان به انتخاب آثاری خواهد بود که پیشتر در شبکههای اجتماعی ندیدهاند. انگار این بازی شروع شده برندهای جز «هنر سینما» نخواهد داشت.
آیا ج.ا با مداحی انتقادی حسینه یزدی مشکل داره؟ به نظر من خیر. و بلکه استقبال هم میکنه. چرا؟ اول اینکه سابقه نشون داده مداح اگر ترانه هایده هم بخونه باز مشکلی نیست. و دلیل اصلیش اینه که در مداحی به هر شکلیش، ظاهر قضیه داره حفظ میشه. یعنی فرم سر جاشه و محتوا هر چی بود فرقی نمیکنه. علاقمندی به ظاهر پدیدهها سالهاست که جاش رو به اولویت هر چیزی داده. ظاهر آدمها باید به هر قیمتی که شده حفظ بشه. (حجاب). ظاهر شهرها و خیابانها به هر قیمتی شده باید حفظ بشه (شلیک به سوی شعارنویس). ظاهر مراسم مذهبی به هر شکلی شده باید حفظ بشه. حالا به هر زبان و مضمونی باشه. مشکی پوشیده باشند و عدهای سینه بزنند. حالا دو تا فحش هم دادند مهم نیست. وگرنه اگر یک درصد این مداحی خلاف خواست و اراده حکومت بود تا به الان باعث و بانیهای این مراسم دستگیر و تنبیه شده بودند. پس با نوحه (از خون جوانان وطن) و امثالهم ذوق زده و اکلیلی نشیم و به بازنشر محتوای مورد علاقه ج.ا کمک نکنیم.
تیرها حرفی برای گفتن نیست. فقط گاهی اندوه هست و غمهای همیشگی.
برای یک عده وطن معنایی نداره، یک مشت مرز الکیه که یک سری فاشیست اون رو دور یک جغرافیا کشیدن، هر آنچیزی که مربوط به وطن باشه و ریشه تاریخی داشته باشه به هر طریقی محکوم به نابودیه، مزخرفه و به درد زبالهدان تاریخ میخوره.
البته این وسط مساله وطن برای جایی عین فلسطین باشه فرق میکنه. اونها برای فلسطین خودشون رو جر هم میدن اما مثلا استقلال باقی کشورها آنچنان هم به تخ*مشون نیست.