فیلم در قد و قوارهی تعرف و تمجیدهای اغراق شده که پیرامونش شکل گرفت نبود.
تدوین نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که میتوانست در خدمت روایت و ریتم بهتر فیلم باشد.
دیالوگهای زیادی قابل حذف شدن بود، چه در مرحله نگارش و چه در مرحلهی تدوین.
نشانهها گاهی از فیلم بیرون میزدند و در یک رابطه علت و معلولی با داستان پیوند نخورده بود.
رابطهی شخصیتها با هم آنچنان قدرتمند تعریف نمیشدند. برای همین گاهی رفتارها عجیب و سوال برانگیز بود.
…
تنها به عنوان فیلم دومین کارگردان قابل توجه است. همین.
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی تا چیزی بنویسی، تنها کُشتی گرفتن با ذهن است که راهگشاست. کشتی گرفتن و خسته کردن مغز، تا راه را برای عبور ایدهها باز کند.
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه.
«سنگ بزرگ نشونه نزدنه». سعی میکنم ذهنم رو از توهمات کارهای بزرگ، حرکتهای بزرگ خالی کنم. حواسم باشه که وعدههای بزرگ رو جدی نگیرم. دل به خوشحالیهای بزرگ نیومده نبندم. خوبیهایی داره و بدیهایی. بدیش اینه که دیگه خوشحالیهای واقعی به چشمم نمیاد. آنچنان باید و شاید شادیها رنگ شادی ندارند و گاهی قدرت ریسک رو ازم میگیره. خوبیش اینه که توقعم رو از زمین و زمان پایین میارم و بابت خوشحالی نیومده متوهم نیستم. حرکتهای زندگیم رو اندازه قدمهایی که میتونم بردارم محاسبه میکنم.
نوشتههای پیشین
دوم بودن
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
معنی زندگی کردن
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
دوراهی ریا و صداقت
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
دندان فیل
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
خفهخون گرفتگان
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان

