پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

رقیق‌کنندگان شر

به کار بردن برخی اصطلاحات برگرفته از اندیشمندان غربی در فضای سیاسی ایران گاهی خلط مبحث و آدرس غلط دادن است. چندی پیش برای اولین‌ بار مناظره یکی از اصلاحطلبان سنتی با روزنامه‌نگار ایرانی خارج از کشور را شنیدم. حرف‌ها همان حرف‌های همیشگی بود؛ «باید با صندوق رای ذره ذره همه چیز را اصلاح کنیم.»
استاد حتی یک نمونه از دست آوردهای جریان اصلاح‌طلبی که دارد عمرش به سی سال می‌رسد هم توی چنته‌اش نبود که مثال بزند. اما چیزی که قضیه را اسفناک‌تر می‌کرد. ساده‌اندیشی ایشان نبود. ساده‌لوحی‌ نهادینه شده در فکر و ذهنش بود که قصد داشت به بقیه هم سرایت دهد. حالا این ساده‌لوحی عامدانه یا غریزی بود را قضاوت نمی‌کنم اما به کار بردن «عادی‌سازان شر» (که از نوشته‌های هانا آرنت به عاریه گرفته شده) برای این جماعت اشتباه است. شر هیچگاه برای ملتی که قصد دارد خودش را از آن برهاند یا در برابرش بایستد عادی نمی‌شود. کاری که این جماعت اصلاحطلب سالهاست انجام می‌دهند عادی سازی شر نیست، رقیق کردن شر است.
مثال:
حالا آنچنان هم اینها به بی‌حجابی گیر نمی‌دهند.
حالا ما که اینجا نشسته‌ایم و نقد می‌کنیم هم یعنی آنها با نقد شدن مشکلی ندارند، فضا آنقدر بسته نیست.
حالا یک صندوق رای که هر ۴ سال یکبار مردم رای میدهند هم داریم …
اینها در خلال صحبت‌های این اصلاحطلب (بخوانید استمرارطلب) شنیده شد.
حتی زندان رفتن این‌ها هم چیزی درشان تغییر نداده. تنها سعی می‌کنند که سیاهی و پلیدی موجود را در پیش چشم ملت رقیق کنند. خاکستری جلوه دهند.
کور خوانده‌اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های پیشین

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها

دندان فیل

بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله‌، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم