هر روز عکسها جلوی چشممان رژه میروند. بچههایی که کشته شدهاند. چه در خیابان، چه در زندان و چه آنهایی که در صف مرگ ایستادهاند. فیلمهایشان را میبینیم. لحظات شادیشان که خانوادهها به اشتراک گذاشتهاند. جشن تولدها، عروسیها و مهمانیهای خانوادگی که در حال رقص و شادیاند و حالا نیستند. تک تکشان به اندازه خود من معمولی هستند. جان هیچ یک برای آنها ارزشی نداشت که این طور عین آب خوردن پرپرشان کردند. درد آنهایی که در سکوت و بیخبری، در عین بیدفاعی و ناعدالتی گرفته شد دو چندان است. سنهایشان را میبینم که حالا خیلی از آنها عین نوههای خانوادهمان بودند و من میتوانستم عمویشان باشم. اینها باید آینده این مملکت را میساختند. نگذاشتند.