۱۳ فروردین ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

راهنمای مردن با گیاهان دارویی

«خطر لو رفتن داستان»

اولین رمان عطیه عطار زاده تمام تلاش خود را کرده که اثری خاص و قابل توجه به نظر برسد،اما آیا واقعا موفق شده است؟
مسئله عجیب این است که من به عنوان خواننده بعد از پایان کتاب نمی‌توانم تصمیم بگیرم که آیا یک کتاب خوب خوانده‌ام یا یک کتاب معمولی!؟ اما قاطعانه می‌توانم بگویم با اثر بدی مواجه نبوده‌ام.

«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» روایت دختری نابیناست که در انزوا و دور از جامعه با مادرش زندگی می‌کند و این تنهایی و عدم ارتباط با جهان پیرامون تاثیراتی در شخصیت و روان دخترک می‌گذارد که موجب می‌شود دست به کارهای (شاید بتوان گفت) جنون‌آمیز بزند.

داستان بیشتر از اینکه یک خط روایی داشته باشد، بر پایه‌ی نجواها و خیالات درونی دختر شکل گرفته است و این خیال‌ها با واقعیت ترکیب می‌شود تا جایی که شاید مخاطب نداند با روایت داستانی طرف است یا خیالات دخترک. البته به نظرم این ادغام با توجه به راوی بودن دختر نقطه قوت داستان است. مخاطب دقیقا همان جایی ایستاده که دختر نابینا ایستاده، و همانقدر می‌فهمد که راوی می‌داند. روایت بیشتر از اتفاق‌ها، سرشار از کلمات است. که با توجه به راوی نابینا و عدم ارتباط او با جهان بیرون توجیه‌پذیر به نظر می‌رسد.
روند داستان در ابتدا کند پیش می‌رود و در نیمه ابتدایی داستان تقریبا اتفاقی نمی‌افتد اما در نیمه پایانی همه مکاشفات برای خواننده پیش می‌آید و هم هرآنچه باید اتفاق بیفتد رخ می‌دهد. این فشردگی در بخش پایانی داستان کمی توی ذوق می‌زند.
شخصیت‌پردازی‌ها آنقدر قوی هستند که وقتی کاری از آن‌ها سر می‌زند دور از انتظار نیست و متناسب با کاراکتر خود رفتار می‌کنند. مادر و دختر قصه من را یاد جیپسی رز و مادرش می‌اندازند. هردو مادر کنترل‌گر که ترجیح می‌دادند ارتباط فرزندشان را به گونه‌ای با جهان اطراف قطع کنند و در نهایت هر دو به گونه‌ای توسط فرزندشان به قتل می‌رسند که صد البته ورژن عطیه عطارزاده بسیار لطیف‌تر از سرنوشت تلخ جیپسی رز و مادرش است.

من به شخصه کتاب را دوست داشتم اما بعد از پایان آن نمی‌توانم دقیق بگویم آیا چیزی از داستان را برای خودم برداشته‌ام یا نه و یا اینکه چه دریافتی از روایت نویسنده داشته‌ام. رابطه‌ام با این کتاب و این داستان گیج و گنگ است اما توصیه می‌کنم شما هم این کتاب را بخوانید.

3 پاسخ

  1. متنت باعث شد برم سریع کتاب رو بخونم تا بدون اسپویل شدن بیام چیزی که درباره‌ش نوشتی رو بخونم. 😁
    مشکل من با کتاب تجربیات بدیهی بود که یک شخص نابینا در طول حداقل ۱۵-۱۶ سال زندگی کسب نکرده بود عین شنیدن رادیو اما جزئیات خون، اعضای بدن و تفکیک کردنشون از هم رو به خوبی می‌دونست و در انتها داشت با جزییات برای مخاطب بیانشون می‌کرد. یک جاهایی راوی انگار بنا به تشخیص نویسنده بینایی اعجاب انگیزی داشت که باورپذیر نبود. یا مسیر شناخت اینقدر دقیقش برای ما روشن نبود.

  2. مرسی که خوندی 😁❤️
    باهات موافق که راوی یک جاهایی بین آدم بینا و نابینا در نوسان بود شاید بدون اینکه خودش بدونه.
    شاید باید یک خواننده نابینا بیاد و در مورد کتاب صحبت کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.