هر روز او می آمد و به من می گفت :سلام ،در جوابش میگفتم ،سلام … روزی که رفت گفت : خداحافظ و من خیلی آرام گفتم : خداحافظ… دیروز آمده بود، من به او گفتم : سلام … او گفت : فراموش کن مرا!!! …….!؟!؟!؟ نویسنده : این روزا
و جشنواره تئاتر فجر نشان داد تئاتر هنوز برای سرمایه دارهای با پرستیژی است که وقتی در سالن جشنواره حضور پیدا می کنند چنان همگان را مجذوب خود می کنند که حتی مخاطبین بی بلیط و بی پرستیژ به ناگاه فراموش شده ، پشت در سالن همچون رهگذری به در و دیوار و سالن آدمهای با پرستیژ نگاه می کنند و از آنجا دور می شوند . آری آنجا همه فراموش می شوند . این است مرزبندیای که تئاتر برای انسان ها انجام می دهد . خدانگهدار برشت .
می گفت : آدم حتا به یه رهگذر هم احساس داره ، ما شدیم رهگذر آن گذر…! اما او هرگز از آن ره نگذشت…!!! نویسنده : این روزا
همیشه من برای دلتنگی هایم می نوشتم ، اما اکنون دلتنگی ام برایم می نویسد! نویسنده : این روزا
گاهی کلامی برای نوشتن ندارم ، مانند تمام لحظه هایی که فراموش میشوم!!! نویسنده : این روزا
گاهی وقتا آدما بهتره یه خاطره باشن تا زنده بمونن!!! نویسنده : این روزا
دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانیاش در این روزها ریسک بالاییست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطبها و جنس مخاطبها
بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش میکنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با
دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلمهایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمیزدند. اخیرا فیلم ونوس
ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده میشود.
داشتم با نسترن خیابان منتهی به خانه را میآمدیم بالا. آسمان از همانها بود که همیشه میگفتم: باب فیلم است. آخرین تهماندهی روشنایی روز که