۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

۲۱ شهریور – روز سینما

خاطره خوبی بود ، بعد از مدتی تمام دست اندر کاران سینما را یکجا دیدیم… ۱- عمادالدین عمادی ۲ – محمد علی قویدل ۳- ابراهیم پشتکوهی ۴- رهبر امامدادی ۵ – مهدی بهرامی ۶ – فرهاد فرزاد امیر ابراهیمی ۷- امیر مینابیان ۸ – علی عسکری ۹ – مهراب بهرامی ۱۰ – ایمان رحیمی ۱۱- فرشید ایرانپرست ۱۲ –  محسن رئیسی ۱۳- حامد بردبار ۱۴-روح اله بلوچی ۱۵- احسان رضائی ۱۶- ایمان رضائی ۱۷- محمود شهبازی ۱۸ – صغری لکزائی فر ۱۹ – مسعود میزائی ۲۰ – مسعود دیرباز ۲۱- سمیرا بی طمع ۲۲- فریده گرمساری ۲۳- مرضیه دهقانی ۲۴-

ادامه مطلب »

فریدالدین ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحق عطار کدکنی نیشابوری

این پیرمرد رو در یکی از پیاده روهای یزد دیدم. یاد داستان عطار نیشابوری افتادم. « گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول معامله بود ، درویشی آنجا رسید و چندبار- شیءالله – گفت. وی به درویش نپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت چنانکه تو خواهی مرد! درویش گفت تو همچون من می توانی مرد؟ عطار گفت: بلی! درویش کاسه ی چوبین داشت ، زیر سرنهاد و گفت الله و جان بداد. عطار را حال متغیر شد ، دکان بر هم زد و به این طریق در آمد.» البته بعد

ادامه مطلب »

من چشمان هرزه ام را از لا به لای خرابه های این شهر پیدا کرده ام

از ماهِ خدا تنها غذا نخوردنش را بلدم ولا غیر…/ از زندگی کردن تنها خوردن و خوابیدنش را بلدم ولا غیر…/ از دوستی تنها توقعش را بلدم ولا غیر…/ از رسم و رسوم تنها شکستنش را بلدم ولا غیر…/ از اشتباه تنها تکرارش را بلدم ولا غیر…/ از مرگ تنها ترسیدنش را بلدم ولا غیر …/ در این دنیای بزرگ تنها خودم را می بینم ، ذهنم تنها منفی می بافد ، درونم لجنزار بزرگیست ، عقل من تنها بی خیالی میداند و زبانش پر از یاوه است ولا غیر…/

ادامه مطلب »

کابوس

* باید تا مدتی کابوس استادی رو که توی کلاس فیلم آرنولد پخش می کنه رو تحمل کنیم    (و پر از غلط های ریز و درشت فارسی و انگلیسی که تو صحبت کردنشه ) . * کابوس دکتر * کابوس مسئولین دانشگاه که این استاد هم فامیلشونه… (چون نمی خوام اسم بیارم بهتره بگم استاد اگر چه واژه استاد هم بیش از حد بزرگه ) * تو یکی از میدون های یزد یک بنر زده بودند برای تبلیغ جنگ شادی (از این برنامه ها که چند نفر میان ژانگولر می کنند ) توی این بنر نوشته شده بود با

ادامه مطلب »

این نوشته عنوان ندارد….

مدتی است به چیزهای تکراری فکر می کنم… به این تلخی حقیقت… به این حقیقت که من یک خط در میانم… و تو خط به خط و مثل این خطهای لعنتی دفتر که هیچ کدامشان کج نیستند…

ادامه مطلب »

بدون عنوان

گرگها خوب بدانند در این ایل غریب گر پدر مرد تفنگ پدری هست هنوز گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهواره چوبی پسری هست هنوز آب اگر نیست نترسید که در قافله مان دل دریایی و چشمان تری هست هنوز… در پیامی که آمد نوشته شده بود از دکتر زهرا رهنورد

ادامه مطلب »

سناریو کمتر از یک دقیقه و شاید هم بیشتر…

روز- خارجی- حیاط خانه زری خانم اقدس خانم و زری خانم توی حیاط روی نیمچه فرشی کهنه نشسته اند و مشغول پاک کردن سبزی هستند. چادرهایشان به دور کمرشان بسته شده است. اقدس خانم : دیدی چه طور روسیاه شدند؟ زری خانم: آره . البته آقای ما هم بی تاثیر نبود. اقدس خانم: آره خدا خیریش بده. می گم بعدش چی میشه؟ زری خانم: هیچی دمشون رو میذارن رو کولشون میرن. اقدس خانم: این بن خرید کالا رو هم دیگه باید امروز فردا بدن دیگه؟ زری خانم : آره دیگه . اقدس خانم : ول کن این سبزی ها رو

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

کنش‌های بسیار بسیار تاثیرگذار

این سیکل را بارها و بارها در مورد یک سری افراد دیده‌ایم، نتیجه‌اش را نمی‌دانم. حتی نمی‌دانم این کارها برای فریب دادن خودشان است یا

درباره‌ی «در انتهای شب»

دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانی‌اش در این روزها ریسک بالایی‌ست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطب‌ها و جنس مخاطب‌ها

تکرار این جمله

بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش می‌کنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با

ونوس خز پوش

دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلم‌هایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمی‌زدند. اخیرا فیلم ونوس

ماهی

ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده می‌شود.