کتابی در باب جنگ، عکاسی از جنگ و هرآنچه از فجایع بشری تا کنون به تصویر کشده است. شاید این کتاب پاسخی باشد به اینکه چرا بعد از هجمه اخبار بد، بی تفاوت میشویم، برایمان مرگ یا مصیبت دیگران عادی میشود. اینکه برخورد مردم با این اخبار بد از چه زمانی، به چه شیوهای ثبت شده و چرا اخبار تلخ غالبا بخش گستردهتری از رسانهها را درگیر میکند. در پایین بخشهایی از کتاب را میخوانید:
–این مشاهدات حاوی پیامی دوپهلو هستند؛ رنجی که در معرض دید قرار گرفته مهر تاییدی است بر آنچه وقیحانه و ناعادلانه در حالا وقوع است و باید بهبود یابد، و از طرفی نیز حضور همیشگی این عکسها و ترسها دیگر کمکی نمیکنند؛ آنها تنها این باور را قدرت میبخشند که تراژدی در بخشی از جوامع عقبماندهی جهان که حتما فقیر هم هستند، اجتنابناپذیر است.
–باید گفت برای بسیاری، دیدن صحنهای خوفناک آرزوست. اگر از واژهی آرزو استفاده کنیم، داریم به یک انحراف روانی نادر اشاره میکنیم.
–درواقع در اکثر جوامع مدرن، {دیدن} ضربوشتم شادیزاست تا شوکآور؛ اما درست نیست به همهی خوشونتها به یک میزان بیاعتنا باشیم؛ بعضی در مقایسه با فجایع دیگر بیشتر مستحق طعنه هستند.
–رسانهها به یاری تصاویر، گرایشات عموم را هدایت میکنند. تا وقتی عکسها زندهاند، جنگ واقعی به نظر میرسد.
–این برانگیختگی بیشازحد {ماحصل از دیدن مداوم اخبار ناخوشآیند} «ذهن نکتهسنج را کُند» و آن را به «رخوتی قسیالقلب» دچار میکند.
–شکم گندهی مدرنیته واقعیت را جویده و تمامیاش را در قالب تصاویر به بیرون تف کرده است.
کتاب «تماشای رنج دیگران» نوشته سوزان سانتاگ، به ترجمهی زهرا درویشیان در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
نمایشنامه «حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟» نوشته ماتئی ویسنییک، این بار هم سراغ ایدهای در جامعه کمونیستی رفته و رفتارهای حکومت این گونه جوامع را به نقد کشیده است. این متن که انگار بیشتر قرار است یادبودی برای اوژن یونسکو نویسنده بزرگ رومانیایی باشد که از دست حزب کمونیست رومانی به فرانسه کوچ کرده، فضایی سوررئال و گاه ابزورد همچون نمایشنامههای یونسکو را به تصویر میکشد.
داستان، داستانِ شاعریست که پس از مدتی حزب متوجه میشود اشعارش در راستای خدمت به اهداف حزب نیست. سردبیر نشریهای که او با کار میکند کمکم از انتشار اشعار او سرباز میزند تا اینکه یک شب شاعر در حالت مستی بر مجسمه استالین ادرار میکند، ادرار کردن او باعث میشود مدتی را در زندان سپری کند. او که در مدت زندانی شدن با یک استاد دانشگاه (استاد خود شاعر)، وکیل و وزیر سابق همبند شده، تصمیم میگیرند یک شب یکی از صحنههای آوازخوان طاس نوشته یونسکو را اجرا کنند، این اجرا باعث میشود که مسئولین زندان بخواهند از دیالوگهای نمایش اجرا شده کدهایی که احتمالا به ضرر حکومت هستند را کشف کنند. مدتی بعد شاعر هر چه سعی دارد به آنها بفهماند که اینها بخشی از دیالوگهای یک نمایش است و یونسکو و آوازخوان طاس اسامی رمزی نیستند فایده ندارد. چند سال بعد شاعر از زندان آزاد شده و پس از درک این موضوع توسط حزب که آثار یونسکو ضد کمونیست نیست و بیشتر ضد فاشیست به نظر میرسند، نمایشنامه کرگدن وی به چاپ میرسد. شاعر برای اجرای نمایشنامه کرگدن با یک گروه تئاتر همکاری میکند اما کارگردان که خود برای حزب احترام قائل است لحظاتی از نمایشنامه را که احتمالا علیه کمونیست به نظر میرسد را حذف میکند.
چیزی که این نمایشنامه را به نمایشنامهای با همین حال و هوا نزدیک میکند، استفاده از فضاسازی سوررئال ویسنییک است که نمونه آن را در «ریچارد سوم اجرا نمیشود» هم دیده بودیم. نویسنده برای اینکه به ذهنیات، و حال و هوای آثار نویسنده نزدیک شود با خلق فضائی سوررئال قدم به دنیای درونی نویسنده میگذارد. حضور شخصت آوازخوان طاس، صحنهای که زندانیان و رئیس زندان به همراه دختر کافهچی یکی از صحنههای این متن را اجرا میکنند، و یا در پایان نمایشنامه جایی که شاعر غرق در خون منتظر است تا آمبولانس بیاید اما به جایش سروکلهی کامیون اسبابکشی پیدا میشود و در نهایت با یونسکوئی که گویی وجود ندارد همصحبت میشود، تماماً تلاش نویسنده برای نزدیک شدن به دنیای یونسکو است. شناخت دقیق نویسنده از جوامع توتالیتر (زیست آگاهانه نویسنده در همچون جامعهای) و همینطور به تصویر کشیدن سیاهیهای آن خواننده را با شباهتهای جهان متن و جهان واقعی که در آن زیست میکند روبر میکند. شباهت سرنوشت ماتئی ویسنییک و یونسکو که هر دو مجبور به ترک رومانی و کوچ اجباری به فرانسه میشوند و هر دو شروع به نگارش نمایشنامههای فرانسوی زبان میکنند در القای دقیقتر وضعیت بودجود آمده برای یک هنرمند جهان وطن که در یک جامعه بستهای همچون رومانیای زمان شوروی زیسته بیتاثیر نیست. طنز جاری در برخی از صحنهها، شاعری که با رندی همه موافقین حزب را دست میاندازد و حتی اشاره به حماقت مسئولین و کارشناسان حزب نه فقط برآمده از قلم ویسنییک بلکه یک امر اجتنابناپذیر اینگونه حکومتهاست که میتوان نمونهاش را در زمان حاضر نیز دید.
«حالا کی قراره ظرفها رو بشوره؟» نوشتهی ماتئی ویسنییک، و ترجمه ملیحه بهارلو در نشر کتاب فانوس به چاپ رسیده است.
مغموم و پریشان برای این سوالات:
۱- چند بار وقتی باعث رنجش کسی شدیم. حتی اگر ۱ درصد مقصریم برای عذرخواهی، دلجویی و جبرانش تلاش کردهایم؟
۲- چند بار پذیرفتهایم که ما هم ممکن است در یک کدورت پیش آمده نقش داشته باشیم؟
۳- چند بار عذرخواهیمان واقعی بوده و فقط برای رفع تکلیف و یا عدم باورمان به آن عذرخواهی نکردهایم؟
۴- چند بار وقتی فهمیدیم در گذشته اشتباه کردهایم برای پذیرفتن و جبران و یک عذرخواهی ساده، پشت بحث جدیدی خودمان را مخفی نکردهایم؟
نمایشنامه «سوخته از یخ» نوشته پیتر آسموسن داستان زن (سیبیل) و مردی (ایزبراندت) را روایت میکند که سالها قبل در همسایگی هم زندگی میکردند و پس از مدتی عاشق یکدیگر میشوند. این عشق و علاقه زیاد تا زمانی ادامه پیدا میکند که دختر باردار میشود. و کمی بعد تصمیم میگیرد مرد را برای بزرگ کردن بچه از زندگیاش بیرون کند. او تصور میکند که با این شرایط نمیتواند عشقش را بین فرزند و مردی که دوست دارد تقسیم کند. حالا پس از گذشت چند سال مرد که پیمانکار ساختن تعدادی مجتمع آپارتمانی شده قصد دارد خانه زن و دخترش (میرا) را برای ادامه روند آپارتمانسازی خراب کند، او نامهای مینویسد و از دخترش میخواهد که برای یک روز وقتشان را با هم بگذرانند و با این شرط او دیگر خانهشان را خراب نکرده و برایش ارثی را هم در نظر میگیرد. شاگرد مرد (آدام) که پسر جوانیست مامور نگارش و رساندن نامه به دختر میشود. در این بین مادر نامه را خوانده و آن را به دخترش میدهد. اما در پشت پاکت نامه یادداشت آدام که برای میرا نوشته را نمیبیند. همین یادداشت و قرار گذاشتن پشت پنجره باعث ایجاد علاقهای بین میرا و آدام میشود. مادر که از این شکلگیری علاقه آگاه میشود، عدوم ورود آدام به خانه را به خدمتکارش (ماریا) اعلام میکند. اما چند روز بعد سروکلهی برادر آدام (دیوید) پیدا میشود. دیوید به بهانه جویا شدن نظر میرا در مورد دیدار با پدرش وارد اتاق او شده و خبر میآورد که آدام به خاطر برخورد با تراموا مجروح شده و دیگر نمیتواند میرا را ببیند، با همین حال او نامه شفاهی برادرش را برای میرا میخواند اما در ادامه از او میخواهد که با هم باشند ولی میرا فقط عاشق آدام است و علاقهای به دیوید ندارد. او به میرا این خبر را میرساند که آدام شب گذشته مرده است. با شنیدن این خبر حال میرا خراب میشود. با رفتن دیوید سیبیل دکتری را بالای سر میرا میآورد. میرا حال خوبی ندارد، حتی با بازگشت دیوید و خواستگاری کردن رسمی میرا از مادرش، میرا او را با آدام اشتباه میگیرد. کمی بعد ناخوشی روانیِ میرا باعث مرگش میشود و دیوید با دیدن این صحنه جنونزده از خانه خارج میشود. سیبیل هر کاری میکند بدن بیجان میرا تکان نمیخورد. در صحنه آخر متوجه میشویم که ایزبراندت نقشهای داشته تا با ایجاد علاقه بین آدام و میرا انتقامی از معشوقهی سابقش بگیرد. حتی ایده نگارش چند خط نامه پشت پاکت از او بوده. آدام که زنده است و تنها پاهایش را از دست داده شاهد اعترافات ایزبراندت میشود. ایزبراندت هم پس از کمی دردودل و توهین به آدام و همینطور گفتن این حقیقت که قصد داشته خانه را خراب کند اما با ورود به آنجا دیده کسی در خانه نیست روی زمین افتاده و میمیرد.
نمایشنامه عاشقانه «سوخته از یخ» که سعی میکند با نگاهی سمبولیک به مقوله عشق (و عشق ازدسترفته) بپردازد، با مخفی کردن برخی اطلاعات عین دروغین بودن حضور پدر ماریا و همینطور اجیر شدن ماریا برای خبررسانی به ایزبراندت تا پایان جذابیت خود را حفظ میکند. البته با کم شدن حجم برخی منولوگها ریتم اثر میتوانست مناسبتر باشد. کشف حقایقی از زندگی ماریا (اینکه احتمالا ایزبراندت پدر بچه اوست) و یا نقشهای که در پایان در مورد انتقام ایزبراتدت لو میرود، تصاویر عاشقانه از دورانی که سیبیل در مورد آشناییاش با ایزبراندت نقل میکند، باغی پر از بوی بابونه و شکوفههای گیلاس که نمادی برای شکوفا شدن یک عشق تازه است و خراب شدن خانهای که نماد آخرین یادگاری این عشق به شمار میرود و یا برخی دیالوگهایی که در جواب هم گفته نمیشوند، از جذابیتهای این متن نمایشیست.
نمایشنامه «سوخته از یخ» نوشته پیتر آسموسن چهلوهفتمین نمایشنامه از مجموعه نمایشنامههای دورتادور دنیاست که با ترجمه مهسا خیرالهی در نشر نی به چاپ رسیده است.
مجموعه داستان به «انتخاب مترجم» کاری از احمد اخوت است که داستانهایی از نویسندگان مختلف را به فارسی ترجمه کرده و در کنار هر داستان تحلیلی را نوشته. این تحلیلها گاهی به خود اثر پرداخته و گاهی حواشی پیرامون آن داستانها را شامل میشود. خواندن آثاری متفاوت و مینیمال از نویسندگان مختلف دریچه تازهای از داستان کوتاه را در مقابل چشمان خواننده باز میکند، به خصوص آثاری که تا به حال به فارسی ترجمه نشدهاند. در این بین این داستانها از باقی آثار حال و هوای جذابتری داشتند: «باد میوزد» کاترین مانسفیلد- «مثل چیزی که مادر درست میکرد» شرلی جکسون- «تیغ» ولادیمیر ناباکوف- «تجدید دیدار» جان جیپور- «دختر» جامیئیکا کینکائید- «لنگه جوراب» لیدیا دیویس – «جوراب»تیم اوبرین- «گور گم شده» برنارد مالامود- «رمز» جین ناکس- «شروع کرده به آزار» جیمز لاسدون.
«به انتخاب مترجم» در نشر افق به چاپ رسیده است.
«ارنست و سلستین» انیمیشن خوشساخت فرانسوی محصول سال ۲۰۱۲ داستان موش کوچکی (سلستین) را روایت میکند که برای بهدست آوردن دندان خرسها باید از شهر زیرزمینی خودشان به روی زمین آمده و در سطح شهر دندانهای خرسها را بدزدد، کاری که در نهایت باعث میشود او در زمینه دندانپزشکی برای سرزمین موشها تخصص پیدا کرده و به خدمت گرفته شود. کاری که او به آن علاقه نداشته و میخواهد در آینده به نقاش ماهری بدل شود. اما به هر حال اجباری که برای او در نظر گرفتهاند و علاقه او به کشیدن نقاشیهای مختلف باعث میشود معمولا پا به شهر خرسها بگذارد، و از طرفی این حضور ممکن است برایش خطرناک باشد، چون خرسها در سرزمین موشها به موجوداتی هیولاوار تشبیه میشوند و موشها در سرزمین خرسها موجوداتی کثیف. سلستین که به بد بودن خرس ها باور ندارد به شهر میرود و با خرسی به نام ارنست آشنا میشود. خرسی که به خاطر دزدی از یک فروشگاه شکلاتوشیرینیفروشی پلیس او را دستگیر کرده و حالا با نجاتش توسط سلستین او نیز باید در یک دزدی به او کمک کند. این همکاری باعث دوستی آنها شده و در نهایت هر دوی آنها توسط پلیس شهر موشها و شهر خرسها دستگیر میشوند.
چیزی که این فیلم را زیبا کرده علاوه بر تکنیک فوقالعاده آن که هر پلانش بیشباهت با یک فریم تصویرسازی نیست، مرفهای زیبا، داستان نمادین و خیالانگیز و شوخیهای جالبیست که شاید بهترین مدیوم برای ارائه آن انتخاب شده. فیلم اگر چه در زیرلایههای آن به نقد اختلاف طبقاتی میپردازد اما در نهایت دست بر تفکرات اشتباه انسان میگذارد که چگونه سالها درگیر یک نفرت کورکورانه شده. دوستی و صلح مهمترین بحث این فیلم است. فیلمی که به چز چند دیالوگ که حذف کردنش لطمهای به آن نمیزند از ریتم خوب و قابل قبولی برخوردار است. این فیلم حضور در جشنوارهای معتبری چون کن و دریافت جایزه این جشنواره و چندین حضور مهم از جمله آکادمی اسکار را نیز در کارنامه خود دارد.