روزگار کثیفه و من هنوز فراموشت نکردم خونم مثل روزگار به خودم شک دارم و یادم میره که چقدر چندش آورم توی رفتار من التماسه توی مشتم پر خون توی خونه منم و یه مشت کثافت توی مشتم که بهش شک دارم و روزگار چندش آور که یادم میره که تو این منم فراشت شدم یا منم فراموشت نکردم توی روزگار خونی روزگار پر کثافت التماس چندش آور…
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر