آدم همیشه امیدواری شاید نباشم اما همیشه هم تا جریانی برام به طور قطع ثابت نشه ذهنم دست از سرش بر نمی داره… همیشه یه چند درصدی برای اتفاقهایی که هیچ کی پیش بینی نمی کنه پیش خودم نگه می دارم… هنوز هم دارم فکر می کنم قراره یه اتفاقی توی این روزا یا چند روز دیگه … نمی دونم شاید هم این خیالبافی افراطی منه… شاید هم آب از آب تکان نخورد… ( ترانه ندا با صدای شاهین نجفی )
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر