از ماهِ خدا تنها غذا نخوردنش را بلدم ولا غیر…/ از زندگی کردن تنها خوردن و خوابیدنش را بلدم ولا غیر…/ از دوستی تنها توقعش را بلدم ولا غیر…/ از رسم و رسوم تنها شکستنش را بلدم ولا غیر…/ از اشتباه تنها تکرارش را بلدم ولا غیر…/ از مرگ تنها ترسیدنش را بلدم ولا غیر …/ در این دنیای بزرگ تنها خودم را می بینم ، ذهنم تنها منفی می بافد ، درونم لجنزار بزرگیست ، عقل من تنها بی خیالی میداند و زبانش پر از یاوه است ولا غیر…/
فیلم در قد و قوارهی تعرف و تمجیدهای اغراق شده که پیرامونش شکل گرفت نبود. تدوین نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که میتوانست
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد