نه دستی روی اتاقم فرصت کردم بکشم هنوز و نه دلم و روحم رو خونه تکونی کردم . ولی فعلا دارم اسباب کشی می کنم . البته اسباب کشی یعنی اینکه چیزی همراه خودم ببرم در حالی که چیزی از اینجا نمی شه برد و قسمتی از خاطراتم اینجا دست نخورده باقی می مونه. شاید زندگی مجازی تازه ای رو بتونم اینجا شروع کنم . اگر چه هنوز کمی نازک کاری و سفت کاری داره . ولی خب به زودی … پیشاپیش از دوست خوبم محسن مریدی به خاطر تمام اذیت هایی که کردم عذر خواهی و به خاطر تلاشش
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر