مکان : مریخ یک جوان فضایی با سفینه اش در حال مسافرکشی است که چشمش به یک مادر و دختر فضایی می افتد . با یک نگاه عاشق دختر شده و تصمیم می گیرد خانواده اش را بفرستد خواستگاری دختر. مکان : یک خانه ی فضایی جوان فضایی : مادر ما باید بریم خواستگاری اون دختره ! اون خیلی نجیب و مهربونه . مادر پسر فضایی : اگه به دلت نشسته ما حرفی نداریم بریم . ( برای اینکه کمتر وقت گرفته شود خانواده پسر مانند فیلمهای بی سر و ته الکی الکی بین هفت آسمون تلفن خانه دختر و
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان