بچگی همه ما احتمالا کم نبودند لقمه هایی که یا هواپیما شدند یا ماشینی که قرار بود سُر بخورند توی گاراژ دهانمان . به هر ترفندی که بود تمام غذا را به خوردمان می دادند . اگر خیلی هم می خواستیم قلدری کنیم ، یکی دو لقمه آخر را نمی خوردیم که آن هم احتمال خیلی کمی داشت . مگر می شد از ترفندهای مادرانه فرار کرد . همیشه وعده ای بود که مجابمان می کرد لقمه های آخر را بچپانیم کنار باقی لقمه ها . ما ایرانی ها هیچگاه از هیچ مقطع تاریخی درس نمی گیریم … همین چند
روزها دلتنگ از خواب بر می خیزیم ، دلتنگ به زندگی ادامه می دهیم و شب ها دلتنگ سر به بالین می گذاریم …
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم