۱. این شعر که کاملا جدی و احساسیست را توی جوی آب رها کرده اند همانطور که هنوز کاملا بند نافش بریده نشده ۲ . مغازه ی خاک گرفته ی بی صاحب آدمکی خفته در جعبه ی کاغذی من ۳ . و هنوز در کف زنان بی آبرویی که خودشان خبر ندارند بی آبرو شده اند حالا که ماشین بزرگ به همه ی مان برچسب زده است
دیشب همه ی غمهایم تعبیر شدند ، کاش تو نیز تعبیر شده بودی…! نویسنده : این روزا
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان