بزرگترین کتابی که دوران کودکی هدیه گرفتم کتابی بود با عنوان ایکیوسان (یا چیزی شبیه به این) . مجمعه داستان های همان ایکیوسانی که زمانی کارتونش را می دیدیم . آخرین داستان این مجموعه داستان دعوت شدن ایکیوسان بود به یک مهمانی که با همان لباس های قدیمی خود در آن مهمانی شرکت می کند ، میزبان به خاطر مندرس بودن لباس هایش او را نمی پذیرد . ایکیوسان بازگشته ، لباس های نویی تهیه می کند و به مهمانی باز می گردد ، میزبان با خوشرویی از وی استقبال می کند ، مهمان لباس های نوی خود را درآورده
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم