هقهق سمفونی حرفهای نگفته است سرودهایم نشنیدهای حرفهایی هست هنوز که نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای نشنیدهای دیدی؟ حوصله خواندن تک تکشان را هم نداری حتی نمیدانی تعدادشان چقدر است لباس حوصله ی تو به اندازه ی تن حرف های من نبود هنوز حرف های نگفتهای هست پ.ن : مولف با علم بر اینکه سمفونی را می نویسند نه آنکه بسرایند برای شرح حال بهتر خود از فعل سرودن استفاده کرده است.
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها