یک خبر مربوط به بی کاری در یک کشور اروپایی + یک خبر مربوط به بحران اقتصادی اروپا و تبعات آن + یک خبر مربوط به یک منطقهی گردشگری در ایران (احتمالا هم برای اولین باره که داره معرفی میشه) + یک خبر مربوط به خدمات دولت خدمت گزار یا مجلس محترم اسلامی (که مثلا فلان قانون تصویب شده یا فلان پروژه به بهره برداری رسیده) + یک خبر مربوط به نا آرامیها در کشورهای عربی + یک خبر مربوط به وضعیت خوب کشاورزان یا خرید کردن مردم در بازار (کلا خوشحالی مردم ایران، حالا یا جشنه یا یک اتفاق خوشحال کنندهای تو
دههی پنجاه : آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی تو خیابون اعلامیهها رو زیر لباسهامون قایم میکردیم تا کسی نفهمه چی جا به جا میکنیم، میدونید که یه دونهاش لو میرفت ممکن بود همه برنامهها بریزه بهم. حکومت نظامی بود. دههی شصت : آره عزیزان من، اون زمون با چه ترس و لرزی خودمون رو استتار میکردیم و می رفتیم تو منطقه عملیات، میدونید که یک منور می زدن همه شناسایی میشدن. دههی هفتاد : آره عزیزان من، اون زمون ویدئو آزاد نبود که، با چه ترس و لرزی ویدئو رو توی چند تا پتو و
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها