آورده اند روزی کارد وارد بدن مسئولی شد. به استخوان نرسید. باز جلوتر رفت. به استخوان نرسید. و همین طور جلو و جلوتر رفت و به استخوان نرسید. ماشاالله همش گوشت بود. کارد بازگشت و راه آشپزخانه پیش گرفت.
خبری خواندم که در آن گفته شده بود ۴۷ هزار زن پس از مرخصی زایمان از کار بی کار شده اند. سوالی که مطرح می شود این است؛ در جامعه ای که هنوز امنیت شغلی آنچنان بالا نیست که زن با آرامش خیال به نگهداری فرزندش بپردازد چه طور اینقدر شعارهای پوچ و تو خالی می دهند که خانواده ها به فکر افزایش جمعیت باشند. یعنی آنقدر کارد به استخوان مسئولین نرسیده که کمی شعور به خرج بدهند با اینهمه گرانی، پایین بودن حقوق (که بعضا به زیر خط فقر می رسد)، پایین بودن سطح آموزشی و سواد در جامعه
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰
«خطر لو رفتن داستان» اولین رمان عطیه عطار زاده تمام تلاش خود را کرده که اثری خاص و قابل توجه به نظر برسد،اما آیا واقعا