دردش کمتر بود اگر تو فقط یک بار در تاریخ می مردی اما تو هر روز صبح می میری هر روز ظهر چشم انتظاری هر بعد از ظهر دلت تنگ می شود هر شب دردی به دردهایت اضافه می شود و صبح دوباره می میری. اگر فقط یک تاریخ از این تقویم را برای رفتنت رزرو کرده بودی دردش کمتر بود اما تو در هر «اگر بودی… » زنده می شوی، زنده می شوی و نمی میری درد می شوی درد…
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها