من خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن عشق آخرین همسفر من مثل تو من و رها کرد حالا دستام مونده و تنهایی من ای دریغ از من که بی خود مثل تو گم شدم گم شدم تو ظلمت تن ای دریغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد میزنی تو آینه من اه …..گریمون هیچ خندمون هیچ باخته و برندمون هیچ تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ ای..ای مثل من تک و تنها دستام و بگیر که عمر رفت همه چی تویی زمین و آسمون هیچ
فیلم در قد و قوارهی تعرف و تمجیدهای اغراق شده که پیرامونش شکل گرفت نبود. تدوین نقشش را به خوبی ایفا نکرد، جایی که میتوانست
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد