پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

خیلی دور، خیلی نزدیک

یک زمان‌هایی ذهنم شناور می‌شود… انگار روی زمان‌ها و مکان‌ها آرام غلط می‌خورد نمی‌داند دقیقا کجاست و چکار می‌کند یا در چه ساعتی از شبانه‌روز به سر می‌برد، فقط می‌داند آنجایی که هست نیست… می‌داند باید باشد پس آرام زل می‌زند به آدم‌هایی که در اطرافش قرار گرفته‌اند و یک مکالمه را قدم به قدم پیش می‌برد. در بین همان مکالمات منِ پرحرف از خودش بیرون می‌آید مدام حرف می‌زند مدام نظر می‌دهد و تمام حروف الفبا را دچار استهلاک مزمن می‌کند… یک زمان‌هایی ذهنم شناور می‌شود… انگار روی زمان‌ها و مکان‌ها آرام غلط می‌خورد نمی‌داند دقیقا کجاست و چکار

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

درس‌های خودآموز

به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ می‌زنی

سنگ بزرگ

همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر می‌کنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار می‌شه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».

دوم بودن

زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم

معنی زندگی کردن

یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بی‌حوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراری‌تر چند مواد

دوراهی ریا و صداقت

من که راضی نیستم حتی یک‌ ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مال‌ها