یک موجود آرام
«یک موجود آرام» به نویسندگی و کارگردانی سرجئی لوزنیتسا که پیش تر فیلم My Joy را از او دیده بودیم، اقتباس شدهی داستانی از داستایوفسکی به همین نام است. فیلم زندگی زنی را روایت میکند که برای دیدن شوهر زندانیاش به شهر میآید. زندان اما از اینکه بگوید چرا ارسال بسته برای شوهرش قدغن است خودداری میکند. زن برای اینکه بتواند همسرش را ببیند یا بسته غذایی را به دستش برساند به هر کسی اعتماد میکند از زنی که مسئول فاحشهخانه است تا مردی که کارش جابهجا کردن فاحشههاست، و حتی دفتر دفاع از حقوق بشر. هیچ کدام گره از کار زن باز نمیکنند. یک موجود آرام یک فیلم کاملا نقادانه است به شرایط روسیه در گذشته و حال، از شکلگیری مناسبات اجتماعی تا نمود آن در زندگی انسان معاصر. زن از روستایشان برای دیدن شوهرش به شهر میآید. داستان در روستا انگار در دهه ۵۰ میلادی رخ میدهد. بافت شهری، نوع پوشش، برخوردها، خانهها، ماشینها و حتی پمپ بنزین. با ورود زن به شهر بوسیله قطار (که دائما مسافرها از جنگ و پیرامون آن حرف میزنند) گوئی به زمان حال میرسیم. زن در ایستگاه راهآهن سوار ماشینی میشود. راننده تاکسی به کنایه میگوید (البته واقعیتِ شهریست که زن در آن پا گذاشته) «هر کسی میاد شهر یا میره زندان یا هتل». زن برای رسیدن به زندان به شهر آمده. شهر که خود در اکثر آثار سینمایی نشانی از جامعه بزرگتر یا کشوریست که داستان در آن رخ میدهد، ذره ذره چهره زشت خود را نمایان میکند. بافت فرسوده، فاحشهخانه و فاحشههای متعدد در هر سو، دفتر حقوق بشری که انگار توان دفاع از حقوق هیچ شهروندی و حتی خودش را ندارد. زندان و ماموران نظامی که در برابر هیچ فسادی واکنش نشان نمیدهند به جز حضور زن که آن را تهدیدی برای خود میدانند، همگی در کامل شدن این چهره