
«ساعت ۲۵ / اشخاص» دو نمایشنامه از محسن محبیست که در هر دوی آنها سعی داشته در یک بیزمانی و بیمکانی و یا بدون برچسب خوردن هر گونه موقعیت جغرافیایی بر پیشانی شخصیتها داستانش را پیش ببرد. از همین رو در نمایشنامه ساعت ۲۵ ما با مکانی روبرو هستیم که انگار جایی خارج از مرزهای جغرافیایی نویسنده است. یک کشور احتمالا اروپایی با اسامی غیر ایرانی، نشانههایی غربی مثل آوردن شراب توسط دوست دختر یکی از کاراکترها. داستان نمایشنامه ساعت ۲۵ در مورد دو برادر به اسمهای هوشی و ماکیست که یک مادر پیر دارند. هوشی که بیکار است و
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها