۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

صد من یک غاز

برحسب اتفاق امروز بکی از نوشته‌های قدیمیم برخوردم. پرونده‌ای که از ۴ سال پیش باز کردم و هنوز نبسته بودمش. یکی از سخت‌ترین کارها تصمیم به پایان دادن به یک پروژه شخصیه. پروژه‌هایی که هر آن امکان اصلاحشون هست و هربار چشم آدم بهشون می‌خوره ایده جدیدی برای تغییرش به ذهنش میاد. ولی این پرونده‌های باز گاهی جای فراوانی روی مغز آدمی ایجاد می کنن و جای پرونده‌هایی که قراره جدید باز بشن رو اشغال می‌کنن، پس باید به بسته بشن و این پایان یک داستان کوتاهه… صدمن یک غاز پ.ن: اگر خوندید خوشحال می‌شم نظرتون رو بدونم.

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

در حال و هوای این روزها

نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق می‌کنه. روزهای بعدش انگار دوباره می‌افتی توی یک سرازیر

سوسوهای روستایی در دور دست

سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانه‌ای برای هیچ کدوم از

در باب شکست خوردن

در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست‌. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پله‌ای برای پیروزی آینده‌اش بسازد دور از ذهن