
«پس از باران» داستان بالکنی را روایت میکند که کارکنان چند شرکت و واحد برای فرار از قوانین سختگیرانه مدیریت و هیئت مدیره برای کشیدن مخفیانه سیگار به آنجا رجوع میکنند. اصل اتفاقات در زمان اداری و در داخل ادارهی آنها شکل میگیرد، و مخاطب تنها بخشی از داستان را میبیند که در بالکن قابل مشاهده است، و یا پرسنل درمورد آن حرف میزنند. افرادی که در روی این بالکن قابل مشاهده هستند، مهندس کامپیوتر است که تصور میکند تمام زنان اداره میخواهند خودشان را به او نزدیک کنند، او زنی دارد که عاشقانه دوستش دارد تا اینکه پس از
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها