کتاب
شهاب

مک‌دونا در ادامه‌ی خود، نگاهی به نمایشنامه «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه»

«یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» یکی از جدیدترین کارهایی‌ست که مارتین مک‌دونای ایرلندی آن را نوشته و به اجرا گذاشته است. نمایشنامه‌ای که شاید بتوان گفت چکیده چندین کار مهم او در ادبیات نمایشی‌ست. «یک ماجرا…» داستان خیالی از نویسنده دانمارکیِ کودک و نوجوان، هانس کریستین اندرسن را روایت می‌کند که چه طور با اسیر کردن یک زن سیاه پوست (مارجوری) توانسته ایده‌های او را دزدیده و به نام خودش به همگان عرضه کند. هانس یک خبرنگار که این وضعیت را کشف می‌کند را نیز می‌کشد و در سفری به لندن و زندگی پنج هفته‌ای با چارلز دیکنز، مطمئن می‌شود او نیز یک زن سیاه پوست دیگری را در خانه اسیر کرده تا بتواند ایده‌های او را به سرقت ببرد. با بازگشت هانس به خانه متوجه می‌شود مارجوری دو مرد بلژیکی سرتاپا خون‌گرفته که در چند صحنه او را تعقیب می‌کردند را کشته. هانس پس از این ماجرا مارجوری را آزاد می‌کند. چیزی‌که این اثر را قابل تامل می‌کند نگاه طنز اما سیاه به چند موضوع است که این بار مک‌دونا دوباره سراغ آنها رفته. «یک ماجرا…» دست بر مساله مهمی چون استعمار می‌گذارد. مساله‌ای که در «ملکه زیبایی لینین» اندکی به آن می‌پردازد، در «چلاق آینشمان» به طور جدی‌تر نگاهی که ایرلندی‌ها نسبت به آمریکایی‌ها و بالعکس دارند را به چالش می‌کشد و اینجا مساله استعمارشدگی کنگو توسط بلژیک را چندین بار مورد بحث قرار می‌دهد. بخش اصلی داستان در همین باره است. کاراکتری که یک دست و یک پای خود را از دست داده از دو نمایشنامه «چلاق آینشمان» و «مراسم قطع دست از اسپوکن» به عاریه گرفته شده است. خشونتی که در «ملکه زیبایی لینین» و بعدتر در «مامورین اعدام» و «مرد بالشی» و «ستوان آینشمور» دیده بودیم این بار در دو صحنه کشته شدن خبرنگار و مردهای بلژیکی می‌بینیم، به گونه‌‌ای که حتی می‌توان مک‌دونا

ادامه مطلب »