
شما که گوشهی خانه نشستهاید، از رنج حاکم بر جامعه هیچ نمیدانید! آنتوان چخوف، نویسنده روس، در داستان «غصه» به موضوع «تنهایی» میپردازد. یا به صورت دقیقتر موضوع داستان، تنهایی طبقه پایین دست جامعه است و رنجی که ان افراد به تنهایی به دوش میکشند. در ابتدای داستان با یونا اشنا میشویم، مردی که به تازگی فرزندش را از دست داده و در ادامه متوجه میشویم فرزند یونا آخرین کسی بوده که در کنار خود داشته است. پیرمرد حالا کاملا تنها شده و به دنبال گوشی میگردد که با شنیدن درد دلهایش اندکی تسکینش دهد. چخوف در ابتدای داستان به
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها