مبصر کلاس

تنها دو عکس هست که من و کیمیا در آن حضور داریم. یکی عکس مربوط به مراسم عروسی دائی‌ام، اوایل دهه هفتاد. که هر دو کوچک هستیم و من زورم نمی‌رسد از دست او و دختر دیگری که کنارم هست فرار کنم تا توی عکس نباشم. هر سه داریم می‌خندیم. و دیگری عکس مهمانی عروسی‌ من و نسترن که او و همسرش امین کنار ما ایستاده‌اند. اواسط دهه نود‌. شب آن اتفاق شوم، نفس‌تنگی داشتم و انرژی داشت از کل بدنم خارج می‌شد. فردا صبح خواهرم خبر را به من داد که چه شده. شبی که پدر رفت هم قبل از آن اتفاق بدنم بی‌انرژی بود و ضعیف. آن شب من در متن حادثه در بیمارستان بودم. اما این بار دور و بی‌خبر. کیمیا، اولین دوست هم‌بازی دوران کودکی‌ام، اولین نفری که به من یک یادگاری داد همان سالها، (یک دستمال پارچه‌ای که روی آن دو کودک کنار برکه نشسته بودند‌) ۱۸ مرداد برای همیشه از پیش ما رفت. دخترخاله‌ترین. به قول پدر: مبصر سه ساله کلاس‌. هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم که هیچ فرصتی برای گرفتن عکس دیگری که ما در آن باشیم پیش نمی‌آید.

ادامه مطلب »