۲۳ فروردین ۱۴۰۴

پیشنهاد فیلم

پیشنهاد کتاب

مبصر کلاس

تنها دو عکس هست که من و کیمیا در آن حضور داریم. یکی عکس مربوط به مراسم عروسی دائی‌ام، اوایل دهه هفتاد. که هر دو کوچک هستیم و من زورم نمی‌رسد از دست او و دختر دیگری که کنارم هست فرار کنم تا توی عکس نباشم. هر سه داریم می‌خندیم. و دیگری عکس مهمانی عروسی‌ من و نسترن که او و همسرش امین کنار ما ایستاده‌اند. اواسط دهه نود‌. شب آن اتفاق شوم، نفس‌تنگی داشتم و انرژی داشت از کل بدنم خارج می‌شد. فردا صبح خواهرم خبر را به من داد که چه شده. شبی که پدر رفت هم قبل

ادامه مطلب »

نوشته‌های پیشین

در حال و هوای این روزها

نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق می‌کنه. روزهای بعدش انگار دوباره می‌افتی توی یک سرازیر

سوسوهای روستایی در دور دست

سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانه‌ای برای هیچ کدوم از

در باب شکست خوردن

در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست‌. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پله‌ای برای پیروزی آینده‌اش بسازد دور از ذهن