مدتی پیش داشتم به تنهایی اشیا فکر میکردم. به تنهایی اشیایی که ما انسانها رهایشان میکنیم، هستند اما دیده نمیشوند. ماهها و سالها در کنجی بدون توجه خاک میخورند. یا در کنار سایر وسیلههایی که هر روزه از آنها استفاده میکنیم بیاستفاده تنها نظارهگر هستند. مدتی تلاش کردم که مجموعه عکسی هم در اینباره بگیرم اما کماکان تعداد محدود عکسها آن را به یک مجموعه عکس کامل نرسانده. بگذریم. این روزها پس از دیدن سید محمد حسینی که در تنهایی عمیقش اعدام شد و غم بزرگی بر دل همهی ما ایرانیها گذاشت، دوباره یاد اشیا افتادم. به آن اندک وسایلی
با بالا گرفتن تب تبدیل عکسها به فرم نقاشیهای استودیو جیبلی، دیدم برای این کار هوش مصنوعی باید نسخه پلاس خریده باشید اما هوش مصنوعی
نوروز انگار تنها همون روز اولش آدم رو با یک حس و حال نو شدگی سنجاق میکنه. روزهای بعدش انگار دوباره میافتی توی یک سرازیر
سالها پیش جایی نوشته بودم: «یه روستا هست که سر جمع نوزده تا دختر داره توش. تا حالا هیچ شعر عاشقانهای برای هیچ کدوم از
در اینکه شکست خوردن بخشی از زندگی آدمیست شکی نیست. اینکه ممکن است انسان از هر شکستی پلهای برای پیروزی آیندهاش بسازد دور از ذهن
داستان نویسی آمریکا را به این صورت دوره بندی میکنند: ۱۸۳۰ – ۱۸۶۵ = دوره ی رمانتیک ۱۸۶۵ – ۱۹۰۰ = دوره ی رئالیسم ۱۹۰۰