
«سرخ مثل دریا» داستان پسر جوانی به نام عامر را روایت میکند که ذره ذره از زندگی عادی خود در کنار خانوادهاش به سمت ماجراهایی کشیده میشود که انگار توانی برای کنترل آنها ندارد. او در یک عروسی با جوانی به نام سعید که سابقهی چندان خوبی ندارد آشنا میشود. این آشنایی باعث میشود در یک عملی که در جنوب به نام «دربست فراری» معروف است با یک رانندهای درگیر شوند. این درگیری که به مرگ راننده منجر میشود ضربه روحی جبران ناپذیری به عامر وارد میکند. چون او خودش را عامل مرگ راننده میپندارد. قبول نشدن او در دانشگاه
به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن، یک چیز خیلی مهم است. وقتی چشمه جوشیدن خلاقیت خشک شده و به هر ریسمان باریکی چنگ میزنی
همیشه این ضرب المثل ایرانی برام در مواقع حساسی که فکر میکنم همه چی قراره به خوبی پیش بره تکرار میشه. «سنگ بزرگ نشونه نزدنه».
زمانی که سر کلاس نقد ادبی برای اولین بار به شوخی (با اشاره به پست وبلاگی که همان موقع خوانده بودم) به استاد گفتم دوم
یک روز ظهر که از سر عادت هر روزه و بیحوصلگی تکرار امر درست کردن نهار رفتم توی آشپزخانه و با ترکیب تکراریتر چند مواد
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها