امروز دهمین سال نبودن باباست، لطفا تسلیت نگویید. سالها پیش از مامان شنیدم که فلانیها برای ده سالگی فوت پدرشان رفتهاند سر خاک. آن سال برایم عجیب بود چطور ده سال بدون پدرشان زندگی کردهاند… من سالهای قبل هر چند وقت یکبار به امروز فکر کرده بودم. امسال بیشتر از هر سال و در این یکی دو ماه اخیر هر روز به امروز فکر کردهام. امروز دقیقا دهمین سال نبودن باباست، هفت ماه از رفتن شقایق گذشته و تقریبا سه ماه است که بیبی را از دست دادهایم. پیش از این هم خیلیها را از دست داده بودیم، از کودکی
من که راضی نیستم حتی یک ریال از پول این مملکت بره خارج از مرزهای خودمون کمک بشه، اما دیدید یک نفر از فلسطین مالها
بعد از رفتن مادربزرگم در این تقریبا یازده سال گذشته، این خاله، بزرگ خانواده مادری بود. دیر به دیر میدیدمش. آخرین بار که کرمان بودم
۹۶ خفهخون ۹۸ خفهخون ۴۰۱ باز هم خفهخون دلیل: چون خودتون یکی از طرفداران اون ایدئولوژی بودید و دستتون میرسید به صفوف اسلحه به دستان
اوج سینمای پناهی «طلای سرخ» بود و «دایره». بعد از جریانات ۸۸ و دستگیری انگار پرت شد به دنیای دیگری. در این چند فیلم اخیر
تابستان ۹۱ دکتر به خاطر یک ماموریت کاری به آفریقا رفت. عکسهایش از این سفر را توی فیسبوکش میگذاشت. وقتی برگشت برای اولین بار اسم