«در خانه ام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید» داستان سه دختر، یک مادر و یک مادربزرگ است که پس از ناپدید شدن طولانی پسرشان، حالا که او بازگشته دور هم جمع شده و از روزهایی که او نبوده، دلایل رفتنش، و حس های شخصی هر کدامشان از نبود او سخن میگویند. پسر که انگار به خاطر اختلافش با پدر از خانه رفته، آنقدر رفتنش طولانی شده که حالا دیگر پس از مرگ او بازگشته و با جسمی نیمه جان بر روی تختش افتاده. صحبت های این پنج زن و دختر به گونهای پیش میرود که حضور پسر از
نمایشنامه «داستان یک پلکان»، داستان ساختمانیست که چند خانواده با طبقات اجتماعی مختلف در آن زندگی میکنند. این نمایشنامه به سه دوره مختلف از زندگی اهالی این ساختمان میپردازد. آشنایی، عشق، خیانت، ازدواج، تولد و مرگ مسائلی است که اهالی این ساختمان را درگیر هم میکند. دایره بودن رفتارهای اهالی این ساختمان، جایی که از داستان عاشقانه یک دختر و پسر ساکن این ساختمان شروع شده و داستان دوباره با یک مساله جدید عاشقانه دیگر توسط فرزندان آنها به انتها میرسد. این نمایشنامه نوشته آنتونیو بوئرو بایخو نویسنده اسپانیایی است که در سال ۱۹۶۴ برنده جایزه «لوپه دوگا» شده. این
نمایشنامهای در باب آخرین دیدار زن و مردی که از همجدا شدهاند. آنها دلایل خیانتهای ناخواسته و خودخواسته به همدیگر را فاش میکنند. این دیدار که در لابی هتل صورت میگیرد باعث میشود یک شب را باهم به سحر برسانند. لاموزیکا دومین، اولین نمایشنامه از مجموعه دورتادور دنیاست. منتشر شده در نشر نی. نویسنده این نمایشنامه مارگریت دوراس است و ترجمه آن را تینوش نظمجو انجام داده است.
دیدن سریال، آن هم از نوع ایرانیاش در این روزها ریسک بالاییست. حداقل باید صبر کرد، تمام شود. شاید از بازخورد مخاطبها و جنس مخاطبها
بارها توی فضای مجازی این جمله از کوندرا به چشمم خورده. اما این روزها بیشتر توی ذهنم تکرارش میکنم: ستیز با قدرت، ستیز حافظه با
دو فیلم آخری که از پولانسکی دیده بودم فیلمهایی چون «پَلس» و «بر اساس داستان واقعی»، هیچ کدام چنگی به دل نمیزدند. اخیرا فیلم ونوس
ماهی سه ثانیه بعد یادش رفت که شکار شده، سه ثانیه بعد یادش رفت که دارد خورده میشود.
داشتم با نسترن خیابان منتهی به خانه را میآمدیم بالا. آسمان از همانها بود که همیشه میگفتم: باب فیلم است. آخرین تهماندهی روشنایی روز که