انیمیشن روح ساخته پیت داکتر کارگردان آثار انیمیشن مهمی همچون «درون بیرون»، «کارخانه هیولاها» و «up» آخرین اثرش را در سال ۲۰۲۰ عرضه کرده است. فیلمی ساده با ایدهای جذاب که علاوه بر سرگرمی، دوباره بر شعائر همیشگی هالیوود مثل «احترام به زندگی»، «دنبال کردن آرزوها و رویاها» و «پا پس نکشیدن در راه رسیدن به اهداف» تاکید میکند. مخاطب علاوه بر شوخیهای همیشگی انیمیشنهای سهبعدی هالیوودی میتواند کمی درگیر احساسات ناشی از یافتن معنای زندگیای شود که شخصیتها درگیر آن میشوند.
اما سوالی که میطرح میشود این است که فیلمساز چقدر بر اساس شناختی که از جهان پیرامونش داشته این اثر را ساخته است؟ آیا آن لحظات عادی و دوستداشتنی که یکی از شخصیتها شیفتهاش میشود که به خاطرش پا به دنیای انسانها بگذارد آنقدر برای همه مردم جهان ملموس هست؟ آن جهان آرمانی که هر آنکس با دیدن باد ملایمی که برگها را به رقص در میآورد شیفتهاش میشود خاورمیانه را هم شامل میشود؟ کودکی که هر لحظه کابوسِ فقر، جنگ، قتلهای ناموسی و هزار درد دیگر را زندگی میکند هم میتواند با دیدن یک پروانه یا رقص چند برگ چشم به روی تمام بدبختیهایش ببندد و به زندگی در همان شرایطی که دارد امیدوار شود؟
بیشک مخاطب این فیلم بیش از هر کسی کودک و نوجوان کشورهای پیشرفتهای است که به دور از هر فاجعهای که در خاورمیانه رخ میدهد شب سر راحت بر بالین میگذارند. دلخوشیهایی چون خوردن پیتزا، نواختن یک دورگرد و حتی راه رفتن در خیابانهای نیویورک بر شعارزدگی مفهوم زندگی در این اثر اضافه کرده است. به هر حال اگر چه فیلمنامه از لحاظ پرداخت شخصیتهای جهان ماورائی کمی کلیشهای و تیپیکال عمل کرده و وجههی انسانی که به آنها داده شده با تصویر کاراکترهای کارمند فیلمها و سریالهای هالیوودی تفاوتی ندارد اما تلاشش برای به تصویر کشیدن زندگی نرمال سیاهپوستان آمریکایی باتمام چالشها، موفقیتها و شکستهایی که دارند از جذابیتهایش به شمار میرود. مسالهای که کمتر در انیمیشنهای بلند هالیوودی شاهدش هستیم.
«ارنست و سلستین» انیمیشن خوشساخت فرانسوی محصول سال ۲۰۱۲ داستان موش کوچکی (سلستین) را روایت میکند که برای بهدست آوردن دندان خرسها باید از شهر زیرزمینی خودشان به روی زمین آمده و در سطح شهر دندانهای خرسها را بدزدد، کاری که در نهایت باعث میشود او در زمینه دندانپزشکی برای سرزمین موشها تخصص پیدا کرده و به خدمت گرفته شود. کاری که او به آن علاقه نداشته و میخواهد در آینده به نقاش ماهری بدل شود. اما به هر حال اجباری که برای او در نظر گرفتهاند و علاقه او به کشیدن نقاشیهای مختلف باعث میشود معمولا پا به شهر خرسها بگذارد، و از طرفی این حضور ممکن است برایش خطرناک باشد، چون خرسها در سرزمین موشها به موجوداتی هیولاوار تشبیه میشوند و موشها در سرزمین خرسها موجوداتی کثیف. سلستین که به بد بودن خرس ها باور ندارد به شهر میرود و با خرسی به نام ارنست آشنا میشود. خرسی که به خاطر دزدی از یک فروشگاه شکلاتوشیرینیفروشی پلیس او را دستگیر کرده و حالا با نجاتش توسط سلستین او نیز باید در یک دزدی به او کمک کند. این همکاری باعث دوستی آنها شده و در نهایت هر دوی آنها توسط پلیس شهر موشها و شهر خرسها دستگیر میشوند.
چیزی که این فیلم را زیبا کرده علاوه بر تکنیک فوقالعاده آن که هر پلانش بیشباهت با یک فریم تصویرسازی نیست، مرفهای زیبا، داستان نمادین و خیالانگیز و شوخیهای جالبیست که شاید بهترین مدیوم برای ارائه آن انتخاب شده. فیلم اگر چه در زیرلایههای آن به نقد اختلاف طبقاتی میپردازد اما در نهایت دست بر تفکرات اشتباه انسان میگذارد که چگونه سالها درگیر یک نفرت کورکورانه شده. دوستی و صلح مهمترین بحث این فیلم است. فیلمی که به چز چند دیالوگ که حذف کردنش لطمهای به آن نمیزند از ریتم خوب و قابل قبولی برخوردار است. این فیلم حضور در جشنوارهای معتبری چون کن و دریافت جایزه این جشنواره و چندین حضور مهم از جمله آکادمی اسکار را نیز در کارنامه خود دارد.
عشق، مرگ و روباتها از سری سریالهای اختصاصی نتفلیکس که اخیرا منتشر شده، هجده داستان مختلف را در قالب انیمیشنهایی با زمان کم به نمایش میگذارد. داستانهایی که میتوان هر کدام را به مثابه یک فیلم کوتاه در نظر گرفت. فیلمهایی که بر خلاف اسم مجموعه تنها به رباتها مربوط نمیشود. موجودات عجیب الخلقه زیرزمینی، موجودات فضایی و تلاش بشر برای دستیابی به پیشرفتهای فضایی و برخی افسانهها از دیگر موضوعاتیست که در این مجموعه به نمایش گذاشته میشود. علاوه بر داستانهای مجزا، تکنیکهای مختلف استفاده شده برای ساخت هر اپیزود هم تنوع بصری آن را دو چندان کرده است.
تیتراژ سریال، برخی داستانها، موسیقیها و افکتهای صوتی استفاده شده یادآور سریال آینه سیاه است. شاید بتوان گفت این سریال خردهروایتهایی که امکان تبدیل شدن به اپیزودهای طولانیتر مجموعه آینه سیاه را نداشته به صورت مجزا در این مجموعه گنجانده است. به هر حال دیدن این سریال متفاوت را از دست ندهید. مخصوصا اپیزود دوم، ششم، یازدهم، سیزدهم، چهاردهم این مجموعه به خاطر ایدههای جذاب، اپیزود سوم به خاطر تکنیک و کارگردانیاش و اپیزدم دوازدهم و هجدهم هم به خاطر فضاسازی خوبشان.
باید کلاه از سر برداشت به احترام پیرمرد ۸۴ سالهای که هنوز تجربه کردن را بخشی از هنر سینما میداند و بیپروا دست به هر شیطنتی میزند. در زمانهای که هالیوود بخش زیادی از حافظه بصری علاقمندان به سینما را مسموم کرده است، دیدن آثار شاهکاری چون زنده ماندن (۲۰۱۰) و حشرهها (۲۰۱۸) به شدت پیشنهاد و توصیه میشود. در ابتدا به خاطر جسارت شخصی چون شوانکمایر؛ فیلمساز بزرگ حال حاضر سینمای چک و در ثانی آنچه که او به عنوان سینما به مخاطب عرضه میکند.
شوانکمایر هر آنچه در چنته دارد را به نمایش میگذارد. سینما، انیمیشن، تدوین، روانشناسی، فلسفه، و در همین حین با مخاطب بارها و بارها شوخی میکند. او نه تنها تمام اینها را میداند بلکه میفهمد کمدی را چگونه عرضه کند. حضور او در ابتدای هر دو فیلم یاد شده نه تنها اصل فاصلهگذاری را پیاده میکند بلکه زمانی میخرد برای بیان شوخیهایش و اینکه مخاطب را برای دیدن آثار عجیبش آماده کند. شوانکمایر که در فیلم زنده ماندن Surviving Life 2010 به سراغ یک مبحث روانشناسی بر اساس نظریات فروید و یونگ میرود. در فیلم حشرهها Insects 2018 سعی در برداشتن مرز میان سینما، تئاتر،واقعیت و خیال دارد. او به خوبی مدیوم سینما را میشناسد و با تمام تمهیدات آن میخواهد در مرز سینما نبودن قدم بگذارد. تا جایی که بارها و بارها در فیلم حشرهها سعی میکند به مخاطب یادآور شود این چیزی که میبینید فیلم است با آدمهای واقعی دنیای واقعی اما چیزی که بر صحنه رخ میدهد داستان دیگریست، داستان انسانهایی که در یک تعبیر نمادین هر یک به حشرهای تبدیل شدهاند.
سال ۲۰۰۲ انیمیشن کوتاهی ساخته شد که توانست جشنوارههای زیادی رفته و جوایز متعددی را کسب کند. داستان این انیمیشن مکزیکی که به صورت خمیری ساخته شده سرراست است. مردی شب اول خاکسپاریاش در دنیای مردگان وارد یک بار شده و آنجا با زنی خواننده آشنا میشود. این انیمیشن با نام Hasta los huesos را میتوانید اینجا مشاهده کنید.
به روایتی این انیمیشن آن سالی که در جشنوارهی آنسی، یکی از معتبرترین جشنوارههای انیمیشن جهان به نمایش در میآید یکی افراد حاضر در آن جشنواره تیم برتون بود که همه او را با آثار غالبا فانتزی اش میشناسند. چند سال بعد انیمیشن عروسمردگان یکی از مهمترین انیمیشنهای این کارگردان ساخته میشود. انیمیشنی که انگار وامدار ایده اصلی آن انیمیشن مکزیکیست. با همان لوکیشن در بار. با همان کرمی که در طول کار حضور دارد.
کُکُ داستان پسر نوجوانیست که به خاطر برداشتن گیتار یک شخص مرده به دنیای مردهها راه پیدا میکند. او باید دعای خیر خانواده اش را پشت سرش داشته باشد که بتواند به دنیای زندهها برگردد. اما ذرهذره زمان را از دست داده و همچون شخصیت انیمیشن Hasta los huesos استخوانهایش نمایان میشود. موسیقی و یک قطعه عکس همچون انیمیشن نام برده از اصلیترین عناصر انیمیشن کُکُ است. قطعهی معروف La llorona، قطعه مشترک و به نوعی مهم هر دو انیمیشن است. مولفههایی که تکرار میشوند. زنده نگه داشتن یاد مردهها، حضور عکس، موسیقی، و به استخوان تبدیل شدن کاراکترها. و جالب است هر دو انیمیشن به یکی از عقاید مردم مکزیک درباره مردههایشان اشاره میکنند. به هر حال فیلمهای «کُکُ» و «عروس مردگان» را می توان وامدار مستقیم ایدهی مرکزی این انیمیشن دانست.
اما امسال انیمیشین دیگری در اسکار حضور داشت که مستحق توجه بیشتری بود.
انیمیشن Loving Vincent اگر چه پیچ و خمهای درام کُکُ را ندارد اما چند ویژگی مهم دارد. ۱-به معرفی پدر هنر مدرن جهان یعنی وینسنت ونگوگ میپردازد. ۲-از تکنیک نقاشیهای خود ونگوگ برای خلق این انیمیشن بهره برده شده است. ۳-به ابعاد مختلف مرگ این هنرمند بزرگ میپردازد ۴-شروع برخی از پلانها و صحنهها بازسازی برخی از نقاشیهای مهم اوست ۵-مفهوم واقعی انیمیشنسازی دقیقا با کشیده شدن ۶۵۰۰۰ نقاشی توسط ۱۰۰ هنرمند شکل گرفته میشود، نه تکنیک تقریبا آمادهی ۳بعدی. به هر حال جایزه گرفتن انیمیشن Loving Vincent میتوانست به شناخت بیشتر این هنرمند کمک بزرگی کند. وگرنه انیمیشنهایی همچون کُکُ از پاپیولار بودن خود با فروش بالا تا کنون بسیار سود بردهاند.