من اولگا هپنارووا
اولگا دختری ساده، ساکت و درونگراییست و این ساده بودن به حدیست که حتی به قول مادرش شهامت زیاد برای خودکشی کردن هم از او گرفته. اما جامعه و اطرافیان و کمی سرکشی خودش در طول زمان او را به جایی می رساند که دست به قتل عام میزند. او نه تنها توجه جامعه را به خودش جلب میکند بلکه کاری میکند که خودکشی خودش به دست قانون اتفاق بیافتد. او به مرور زمان شهامت مورد نیازش را پیدا کرده و تصمیم بزرگش را عملی میکند و کمی بعد برای اولین بار واژه «قربانی خشونت» را در دادگاه به قاضی میگوید. او معتقد است که قربانی خشونتی شده که جامعه به او تحمیل کرده. حالا قصد دارد با خشونتی این قربانی شدنش را جبران کند. اولگا که از یک بیماری روانی رنج میبرد پس از گذشت زمان در زندان به شخصت دیگری تبدیل میشود و آنقدر با آن شخصیت خو میگیرد که حاضر نیست بپذیرد در گذشته دست به خطای بزرگی زده. چیزی که فیلم اولگا را متفاوت میکند صرفا ایده جذاب آن نیست؛ داستان زندگی دختری جوان که بر اساس واقعیت ساخته شده. یا نگرش جامعه چک در زمان وجود شوروی به دختر همجنسگرایی که خانواده به او اهمیتی نمیدهد اما او میخواهد گاهی سرکشیهای خودش را داشته باشد، یا پرداختن به موضوعی همچون «قربانی خشونت» که هماکنون اروپا با سرازیر شدن مهاجران خاورمیانهای با آن درگیر است. بلکه در کنار تمام اینها روایت سینمایی کارگردانهای این اثر (پیترکازدا و توماس وینرب) هم آن را از یک فیلم بیوگرافی صرف خارج کرده؛ برشها، فاصلهگذاری، ریتم مناسب، فضاسازی، و تلاش برای نزدیک شدن به حالات روانیِ اولگا فیلم را به یک اثر به یادماندنی تبدیل کرده است. این فیلم برای علاقمندان به بحثهای روانشناسی و همینطور علاقمندان به کارگردانی و تدوین میتواند جذاب باشد.